فضائل الشهدا

قرارگاه سایبری سردار شهید ابوالفضل صادقی
لبیک یا حسین
فضائل الشهدا

هوالجمیل
دوستان سلام - خوش آمدید، و بعد: آنچه در این وبلاگ آمده و می‌آید تلاشی برای گردآوری خاطرات انقلاب و دفاع مقدس بویژه در شهر باستانی و مذهبی زرقان فارس است. در این راستا بارها فراخوان داده‌ایم و مراتب را از طریق نشریه محلی، پوستر و آگهی در مساجد، تریبون‌های مختلف در مجالس مذهبی، اردوهای آموزشی بسیجیان و ایثارگران، اینترنت، پیامک و تلفن و دعوتهای حضوری اعلام کرده‌ایم و از تمام مردم عزیز و ایثارگران گرانقدر زرقان خواسته‌ایم که هرگونه اطلاع و خاطره‌ای درباره شهدا و رزمندگان دفاع مقدس (ارتشی، سپاهی، جهادگر، بسیجی، و نیروهای تدارکاتی و تبلیغاتی پشت جبهه) دارند در اختیارمان بگذارند یا از طریق ایمیل hodhodzar@gmail.com و یا تلفن 09176112253 به ما اطلاع دهند تا ترتیب مصاحبه با آنها بدهیم. در همین رابطه تعدادی از عزیزان دعوت ما را اجابت کرده‌اند که مصاحبه‌های آنها را پس از پیاده سازی و نگارش و ویرایش در اینترنت گذاشته‌ایم. البته هنوز مصاحبه‌های زیادی در نوبتند که به یاری خداوند و استمداد از روح پر فتوح شهدا امیدواریم به نحو احسن و در اسرع وقت نسبت به آماده سازی آنها نیز اقدام کنیم. مجدداً از تمام عزیزان و همشهریان گرامی استدعا داریم برای ثبت خاطراتشان با ما تماس بگیرند تا هماهنگی‌های لازم برای مصاحبه با آنها به عمل آید.
از اینکه نظر شریفتان را از ما دریغ نمی کنید صمیمانه سپاسگزاریم.
والسلام
محمد حسین صادقی، زرقان فارس 00989176112253
Hodhodzar@gmail.com

طبقه بندی موضوعی

هوالمحبوب

بیقرار شهادت

چند هفته‌ای بود که از منطقه‌ای دیگر به گردان ما آمده بود و در همین مدت کم مهرش به دل همه نشسته بود. خیلی پاک و بی‌ریا و صمیمی بود و همیشه لبخند ملیحی بر لب داشت ولی بعضی مواقع در گوشه‌ای ساکت می‌نشست و به دوردستها خیره می‌شد. یک روز کنارش نشستم و گفتم : چی شده سید؟ به چی فکر می‌کنی؟ گفت: دیگه خسته شده‌ام. گفتم از چی؟ گفت: مگه این گردان ، گردان عملیاتی نیست؟ مگه خط شکن نیست؟ گفتم: همه میدونند که گردان فجر یه گردان عملیاتیه، بچه‌های زرغون هم توی گروهان یک، دستۀ یک هستند، یعنی جلودار و خط‌‌ شکن لشکر.

 بعد از کمی صحبت، علت دلتنگی‌اش را فهمیدم. برای رفتن به خطوط مقدم آرام و قرار نداشت. گفتم: سید خیلی سرعت گرفته‌ای، کاملاً داری نوربالا میزنی، خیلی‌ها توی نوبتند... گفت: درسته، ولی ممکنه همیشه خمار شهادت بمونند...

شب عملیات بدر گل از گلش شکفته شده بود، دائماً زیر لب زمزمه می‌کرد، خیلی خوشحال و خندان بود، انگار تمام دنیا را به او داده بودند. قبل از ورود به خط، یکدیگر را در آغوش گرفتیم و گفتم: اینم عملیات، دیگه چی میخوای؟ گفت: دارم عطر و بوی جدم را حس می‌کنم، فقط دلم میخواد مثل حضرت علی‌اکبر بشم. پیشانی نورانی‌اش را بوسیدم و گفتم: سیدجان ما را فراموش نکن.

چند روز بعد، دربیمارستان فهمیدم که سیدعلی اکبر زرقانی در روز25/12/63 در منطقۀ شرق دجله به وصال جد بزرگوارش رسیده و پیکر مطهرش نیز در آنجا جا مانده است. پیکری که بعد از دهسال از سفر بازگشت و در کنار همرزمان شهیدش در گلزار شهدای زرقان به خاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی.

والسلام

راوی خاطره : برادرم : محمد تقی صادقی

شاید برادرم (محمدتقی) راضی به بیان این قسمت نباشد ولی به نظر من تمام حقایق را باید گفت حتی اگر تلقی به ریا بشود: او هم در همان عملیات از ناحیه سمت چپ سینه بوسیلۀ تیری که از بالای قلبش رد شد و از پشت کمرش بیرون آمد مجروح شد. خداوند تمام یادگاران دفاع مقدس را حفظ کند و با شهدا محشور گرداند. آمین

موافقین ۰ مخالفین ۰ 96/12/01
هیئت خادم الشهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی