خاطرات شخصی و خانوادگی از انقلاب و دفاع مقدس
خاطرات شخصی و خانوادگی از انقلاب و دفاع مقدس
هر کسی با خاطراتش زندگی می کند و از تکرار لحظات شیرین آن شاد می شود و با یادآوری لحظات غمناک آن غمگین میگردد. نسل ما دو خاطره بزرگ و خطیر در پرونده خود دارد که با خون رقم خورده است . خاطرات ده سال انقلاب و دفاع مقدس یعنی از سال 56 تا 67 که قطع نامه 598 توسط ایران پذیرفته شد . این ده سال خونین و پر حادثه ، از سن 20 تا 30 سالگی اکثر جوانان آن روز را پوشش داد و در بر گرفت . به عبارت دیگر ما بهترین سال های عمر و جوئانی خود را وقف اعتلای آرمانهایمان نمودیم و تا پای جان ایستادگی کردیم . بهترین دوستانمان را از دست دادیم و نهایتاً دو حماسه بزرگ تاریخی یا دو معجزه جاودانی آفریدیم بدون اینکه نقش و سهمی در حکومت داشته باشیم و بدون اینکه چشمداشتی به نقش و سهم داشته باشیم . آنچه از آن دوران دهساله فداکاری و حماسه سازی برای ما مانده است فقط خاطرات آن دوران است و این داستان ، داستان تمام مردم ایران و تمام شهرها و روستاهای کشور است .
اگرچه بازگویی و یادآوری این خاطرات لازم است ولی به معنای خودستایی و ابراز منیت نیست . این خاطرات اگرچه ظاهراً به روایت ظاهر قضیه می پردازد اما لایه های زیرین اعتقادی و آرمانی را نیز بازگو می کنند و ریشه های انقلاب را مینمایانند. به همین خاطر هیچ ابایی از بیان خاطرات آن دوران ندارم و بلکه بیان آن دوران را وظیفه و تکلیف شرعی خود میدانم . بیان این خاطرات به نوعی پیام رسانی نسبت به خون مقدس شهدا محسوب می شود و اگر یادآوری و نگاشته نشوند حق شهدا را ادا نکرده ایم .
سال تحصیلی 56-57 من 18 ساله بودم و در کلاس سوم دبیرستان درس میخواندم ، فعالیتهای انقلابی نسل ما در سراسر کشور از زمستان 56 شروع شد . ما 5 برادر بودیم و یک خواهر. من فرزند اول خانواده بودم، بعد از من خواهرم بود و بعد از او چهار برادر دیگر که کوچکترین آنها کلاس اول ابتدایی بود. انقلاب که شروع شد همۀ ما با هم در فعالیتهای انقلابی و تظاهرات خیابانی شرکت داشتیم البته با توجه به سن و سال نقش من بیشتر بود ولی آنها هم دست کمی از من نداشتند و در تمام صحنههای پر خطر حاضر و فعال بودند تا انقلاب به پیروزی رسید در دوران هشت ساله دفاع مقدس نیز حضور داشتیم. از اولین روز جنگ که خود من در جبهه نفت شهر بودم و محاصره شدیم تا آخرین روز دفاع مقدس روزی از تاریخ جنگ نگذشت که یکی یا چند نفر از خانوادۀ ما در جبهه نباشند . در سال 65 پنج نفرمان در جبهه بودیم .
یک روز برادرم ، ابوالفضل به مرخصی آمده بود و به مادرم گفته بود : یک سؤال دارم ولی خواهش میکنم عصبانی نشو و درست جواب بده . مادرم گفته بود بپرس ناراحت نمی شوم . ابوالفضل گفته بود اگر ناگهان پنج صندوق (شهید) برایت بیاورند چکار می کنی ؟ مادرم ناراحت شده بود و جواب نداده بود . ابوالفضل گفته بود : مگر قول ندادی که ناراحت و عصبانی نشوی خواهش میکنم جواب بده که اگر یکدفعه 5 شهید برایت بیاورند چکار میکنی ؟ مادرم آهی کشیده بود و گفته بود : هیچی ، همان کاری می کنم که حضرت زینب کرد . و ابوالفضل دست و صورت او را بوسیده بود .
یادم می آید که ابوالفضل همیشه به مادرم میگفت : شما پنج پسر از امام حسین گرفتهاید و باید خمس آنها را بدهید و خمس آنها منم. (و نهایتاً هم به آرزویش که شهادت بود رسید)
لازم به ذکر است که والدین من سال ها بعد از ازدواج بچه دار نمی شدند مادرم به کربلا می رود و با نذر و نیاز از امام حسین (ع) پنج پسر می گیرد که پیرو امام حسین و یاری گر او باشند . بعد از آن خداوند حاجتش را روا می کند و پنج پسر و یک دختر به او می دهد . علت اینکه والدینم از حضور ما در صحنه های انقلاب و دفاع مقدس جلوگیری نمی کردند عمل به شروط همین نذر و نیاز بود . اکثر مردم کشور ما که انقلابیون و رزمندگان را در دامن خود پرورش دادند کمابیش چنین نذر و نیازها و قول و قرارهایی با ائمه و خداوند داشتند .
پدر و مادر من و امثال من در آن ده سال خونین و خطرناک حتی یک شب هم سر آرام بر زمین نگذاشتند و در تمام این دوره ده ساله هر لحظه منتظر خبر شهادت فرزندانشان بودند .
ریشه های قیام و پایداری و استقامت و پیروزی انقلاب و دفاع مقدس را باید در همین خاطره های فراموش شده جست و جو کرد. آنچه دنیا را به حیرت واداشت همین روحیه پنهان در متن و بطن جامعه ایران بود و آنچه آیندگان باید بدانند کشف و تحلیل و تجزیه همین روحیه است که از سرچشمه عاشورا سیراب میشد و میشود .