اوصاف شهید کاویانی از زبان رئیس سابق سازمان انرژی اتمی ایران
هوالجمیل
یاد و خاطراتی از سنگرساز بی سنگر شهید محمد جواد کاویانی از زبان دکتر فریدون عباسی، رئیس سابق سازمان انرژی اتمی ایران
زرقانیها یک نماینده توی جبهه پیش ما داشتن بنام شهید بزرگوار محمد جواد کاویانی که من خاطرههای زیادی از او دارم و هیچگاه او را فراموش نمیکنم.
او خیلی مأنوس به قرآن بود و قرآن در رفتارش اثر کرده بود و یک انسان کاملاً قرآنی بود. شبها معلم قرآن بود، کلاس او هم همه جا بود: توی سنگرها، توی اتاقهائی که ما در روستاها بودیم ایشون قرآن درس میداد، تجوید میگفت، قرائت بچهها رو تصحیح میکرد، مبنا را هم سورۀ صف گذاشته بود، سورۀ صف یه ویژگیهای خاصی داره، ایشون تجربه داشت، سورۀ صف هم اشاره داشت به اینکه در آنجا صف واحد باشیم.
یه روز ما با هم بودیم، نزدیک عملیات شده بود، توپخانۀ عراق داشت سمت واحد ما را میزد، ما سه تا قسمت داشتیم، یکی تو خط بود، یه منطقۀ نعل اسبی بود که میآمد تا کنار کرخه، ما دراینجا روبروی عراقیها و تو دل عراقیها بودیم، از کرخه پائینتر، مقر پشتیبانیمون بود و توی یکی از روستاهای کنار جادۀ اهواز اندیمشک مقر اصلیمون بود، یکی هم توی آبادان داشتیم.
اون روز جواد رفته بود روی کانتینری که خاک ریخته بودیم روش، همون وقت توپخونۀ عراق کار کرد، من بهش گفتم جواد بیو پائین، برو تو سنگر، خیلی عادی به من گفت: حالا هیچی نمیشه.
من پا شدم رفتم بالای همون کانتینر، بحثمون روی پائین آمدن از روی سر سنگرها بود، همون موقع یه کمپرسی جفت چرخ اومد، ما دوتامون اینو به چشم دیدیم، از توی اون محوطه شنریزی که رد شد، قلوه سنگ بزرگی بلند شد و اومد به طرف سه نفر که آنجا ایستاده بودند، اینو من خودم به چشم دیدم، این سنگ بین وسط سرهای اینا کمونه کرد رد شد رفت، یکی از اونهائی که ایستاده بود پدر شهید عباس ملک مکان (اهل آباده) بود، اونم اومده بود اونجا. محمد جواد کاویانی آیۀ «و ما تسقط من ورقة الا یعلمها» رو خوند و گفت کار دست خداست، دیدید این سنگه چه طوری کمونه کرد، اینا وقتشون نبود. اگر توی سر هرکدومشون میخورد با این ضربی که داشت شاید شهیدشون میکرد...
تو جبهه وقتی عملیات نبود پائینترین کارها رو انجام میداد، من و ایشون با هم حموم رزمندهها رو تمیز میکردیم، میرفت توی تون حموم، سیاه بیرون میاومد، یه کانالهائی بود، جواد میرفت توی اونا و تمیزشون میکرد، قبلاً روستائیها در آنجا گاو نگهداری میکردند، شستن این حموم خیلی سخت بود، من میدیدم ایشون تو وقتای اضافی میرفت این حموم رو تمیز میکرد که رزمندههای لشکرهای فارس که میخواستن در آنجا مستقر بشوند اگر نیاز به استحمام دارن استفاده کنن.
موقع عملیات هم توی خط مقدم جبهه بود، همون شب اول عملیات فتحالمبین خبر شهادتش رو داده بودند، من بخاطر اینکه مسئول پشتیبانی جنگ استان فارس بودم اون شب در یه منطقۀ دیگه بودم ولی همون شب من هم تیر خوردم.
من اسم پسرم رو میخواستم به نام ایشون، محمد جواد بذارم، چون در طول دو سه ماه که با هم خیلی نزدیک بودیم خاطرههای خوبی ازش داشتم، ولی اسم پسر ما شد محمد مهدی، ولی محمد رو من نگه داشتم چون به چندتا محمد علاقه داشتم، از جمله شهید محمد علی رجائی و شهید محمد جواد کاویانی ولی پسر من تأخیر کرد تا شب تولد آقا امام زمان (عج) تولد شد و گوشۀ قرآن نوشتم که این بچه خودش اسم خودش رو انتخاب کرده و شد محمد مهدی.
او در حال کار هم هیچوقت از قرآن جدا نمیشد و این ارتباط دائمی او با قرآن یکی از زیباترین خاطرههائی است که برای من جا گذاشته.
به هر حال او یه جوون مؤمن انقلابی بود که اون موقع تشخیص داده بود که بهترین کار همونه که امام گفته بود:«جنگ در رأس امور است».
من حتی تز فوق لیسانسم رو تقدیم به ایشون کردم، بعد از عبارت «تقدیم به» اسم یکی از افرادی را که نوشتم همین شهید محمد جواد کاویانی بود.
روحش شاد و یادش گرامی