فضائل الشهدا

قرارگاه سایبری سردار شهید ابوالفضل صادقی
لبیک یا حسین
فضائل الشهدا

هوالجمیل
دوستان سلام - خوش آمدید، و بعد: آنچه در این وبلاگ آمده و می‌آید تلاشی برای گردآوری خاطرات انقلاب و دفاع مقدس بویژه در شهر باستانی و مذهبی زرقان فارس است. در این راستا بارها فراخوان داده‌ایم و مراتب را از طریق نشریه محلی، پوستر و آگهی در مساجد، تریبون‌های مختلف در مجالس مذهبی، اردوهای آموزشی بسیجیان و ایثارگران، اینترنت، پیامک و تلفن و دعوتهای حضوری اعلام کرده‌ایم و از تمام مردم عزیز و ایثارگران گرانقدر زرقان خواسته‌ایم که هرگونه اطلاع و خاطره‌ای درباره شهدا و رزمندگان دفاع مقدس (ارتشی، سپاهی، جهادگر، بسیجی، و نیروهای تدارکاتی و تبلیغاتی پشت جبهه) دارند در اختیارمان بگذارند یا از طریق ایمیل hodhodzar@gmail.com و یا تلفن 09176112253 به ما اطلاع دهند تا ترتیب مصاحبه با آنها بدهیم. در همین رابطه تعدادی از عزیزان دعوت ما را اجابت کرده‌اند که مصاحبه‌های آنها را پس از پیاده سازی و نگارش و ویرایش در اینترنت گذاشته‌ایم. البته هنوز مصاحبه‌های زیادی در نوبتند که به یاری خداوند و استمداد از روح پر فتوح شهدا امیدواریم به نحو احسن و در اسرع وقت نسبت به آماده سازی آنها نیز اقدام کنیم. مجدداً از تمام عزیزان و همشهریان گرامی استدعا داریم برای ثبت خاطراتشان با ما تماس بگیرند تا هماهنگی‌های لازم برای مصاحبه با آنها به عمل آید.
از اینکه نظر شریفتان را از ما دریغ نمی کنید صمیمانه سپاسگزاریم.
والسلام
محمد حسین صادقی، زرقان فارس 00989176112253
Hodhodzar@gmail.com

طبقه بندی موضوعی

هوالجمیل

آفتاب به روایت سایه

امروزه حرف زدن حیوانات با یکدیگر و با انسانها (و حتی حرف زدن ماشینها با انسانها و موجودات دیگر) آنقدر در فیلمها و کارتون‌ها نمایش داده شده که حتی برای بزرگسالان هم بصورت «باور» درآمده و هیچ ذهنی هم سعی در انکار آنها ندارد، البته این موضوع تازگی ندارد، در آثار کهن مکتوب و شفاهی تمام ملتها از این نمونه‌ها وجود دارد. یکی از کتب ارزشمند مشرق زمین در این زمینه کتاب «کلیله و دمنه» است که داستانهایش عمدتاً با نصیحت و تذکر همراه است و در گفتگوی حیوانات، مفاهیم اخلاقی تعلیم داده می‌شود. در داستان ارزشمند منطق‌الطیر عطار نیز پرندگان به دنبال «حقیقت» هستند. حقیقتی که تمام انسانها از صدر تاریخ تاکنون و تا ابد به دنبالش بوده و هستند. این حقیقت‌جوئی که خمیرمایه اصلی عرفان است از زبان پرندگان، امری استعاری و سمبولیک است اما گفتگوی حضرت سلیمان با هدهد و درک زبان مورچگان و موجودات دیگر یک امر واقعی است و هیچ فرد دینداری آن را افسانه‌ قلمداد نمی‌کند.

 

 

اگرچه افسانه‌ها و اسطوره‌ها حقیقت ندارند و فقط قسمتی از آرمانهای اندیشمندان کهن را متجلی کرده‌اند ولی حقیقت‌هائی هم در عرصۀ حیات هر ملت وجود دارد که بیشتر شبیه به افسانه‌ها هستند. از بین تمام حیوانات آهوها جایگاه ویژه‌ای در شعر و ادبیات جهان و ایران دارند که مشهورترین داستان حقیقی درباره آهوئی است که به حضرت امام رضا(ع) پناه برد، آهوئی که قرنهاست در اشعار و داستانها و نقاشی‌های ملت ما حضور دارد و هر بیننده و شنونده‌ای را به یاد آن امام رئوف می‌اندازد.

 

 

یکی از حقیقت‌هائی که مردم زرقان در سالهای اوائل انقلاب شاهدش بودند آهوی سیدمحمود بود. هنوز هم نسل گذشته به محض شنیدن نام سیدمحمود به یاد آهویش می‌افتند و با شنیدن نام آهو و دیدن هر آهوئی یاد سید در ذهن و خاطرشان زنده می‌شود. آهوئی که بیشتر شبیه به افسانه‌ها بود و کارها و رفتارهایش تعجب همگان را بر می‌انگیخت و مردم آن زمان خاطرات بسیاری از آن دارند.

 

 

اصل خاطره که در چند جمله خلاصه می‌شود این است که سید محمود و دوستانش بچه‌آهوئی را از کوهستان نجات می‌دهند و به خانه می‌آورند، این آهو تبدیل به یکی از اعضای خانواده‌ی سیدمحمود می‌شود و چهار سال با آنها زندگی می‌کند و خاطرات بسیاری از خود به جا می‌گذارد... تا اینکه سید به جبهه می‌رود و به شهادت می‌رسد و آهو در همان لحظه‌ی شهادت با رفتارهای غیر عادی، وقوع شهادت را به خانواده آنها اطلاع می‌دهد و خبر شهادت سید چند روز بعد به گوش آنها می‌رسد، از آن روز به بعد آهو غذا نمی‌خورد و لاغر و رنجور می‌شود و آنقدر بیتابی می‌کند تا می‌میرد و دفن می‌شود.

 

 

اگرچه این آهو، فی‌نفسه، می‌تواند سوژه خوبی برای آفرینش‌های ادبی و هنری باشد ولی ارتباطش با شهدا بر اهمیت آن می‌افزاید و آنچه خاطره آهوی سید را در ذهن‌ها پررنگ‌تر و عاطفی‌تر می‌کند خاطرات مربوط به مرگ آهو پس از شهادت سید است.

 

 

شهید بزرگوار سیدمحمود بهارلو در سال 1342 در خانوده‌ای مذهبی در شهر زرقان فارس دیده به جهان گشود، تحصیلات خود را در همین شهر تا دیپلم به انجام رساند، در فعالیت‌های انقلاب اسلامی حضوری چشمگیر داشت و پس از شروع جنگ تحمیلی جزو اولین بسیجیانی بود که به فرمان امام راحل، حضرت روح‌الله لبیک گفت و دائماً در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل حضور داشت و نهایتاً در عملیات پیروزمندانه والفجر 2 در تاریخ 28/4/1362 در ارتفاعات حاج‌عمران به  شهادت که آرزوی دیرینه‌اش بود رسید.

 

 

در این عملیات، علاوه بر سید محمود پنج نفر دیگر از دریادلان زرقانی حضور داشتند که چهار نفر آنها در همان عملیات به شهادت رسیدند، شهیدان بزرگوار و گرانقدر: محمدرضا حاجی‌زمانی، عبدالاحد خُدامی، عباس گل‌محمدی و محمدرضا جمشیدی‌نیا. برادرم ابوالفضل صادقی نیز همراه آنها مجروح شد و پس از شش سال حماسه سازی، در عملیات کربلای 8 در شلمچه به دوستان شهیدش پیوست.

 

 

ابوالفضل درباره نحوه شهادت سیدمحمود می‌‌گفت: «سید بیست و چهار ساعت زخمی بود و شدیداً درد می‌کشید، ما هم زخمی بودیم و نمی‌توانستیم به هم کمک کنیم، به ما دستور عقب‌نشینی دادند ولی فرماندۀ دلاورمان «شهید مرتضی جاویدی» با عزمی آهنین از پشت بیسیم جواب داد: «ما هرگز نمی‌گذاریم خاطرۀ تنگۀ اُحُد دوباره در تاریخ اسلام تکرار شود.» تمام بچه‌ها با بدنی مجروح در ارتفاعات حاج‌عمران با دشمن می‌جنگیدند و پیکر پاک شهدا زیر آتش قرار داشت و سیدمحمود درحالیکه شدیداً درد می‌کشید و با خدا راز و نیاز می‌کرد و صلوات می‌فرستاد در بین آنها بود و هیچ کاری از هیچکس ساخته نبود، چون همگی در همان وضعیت بودیم. سید زیاد درد کشید ولی این خواستۀ خودش بود چون همیشه دعا می‌کرد و از خدا می‌خواست که با پهلوی شکسته شهید شود و هنگام شهادت درد زیاد بکشد تا ذره‌ای از درد و غم و رنج جَدّه‌اش، حضرت فاطمۀ زهرا را درک کند و همینطور شد».

 

 

سیدجواد، برادر کوچک‌تر سیدمحمود، نیز در سال 1345 در زرقان متولد شد و تحصیلات خود را در زرقان ادامه داد و در دوران انقلاب اگرچه نوجوان بود ولی در عرصه‌های انقلاب حضور داشت، پس از شروع جنگ تحمیلی درس را رها کرد و به عنوان بسیجی به جبهه‌های حق علیه باطل شتافت، در سال 63 در جبهه‌ی شرق دجله از ناحیه چشم چپ آسیب دید و جانباز شد. اگرچه او بینائی یک چشم خود را از دست داده بود و از نظر قوانین نظامی دیگر نمی‌بایست به جبهه می‌رفت ولی مجدداً به رزمندگان اسلام پیوست و پس از چند سال فعالیت مستمر در جبهه‌ها، در سال 64 ازدواج کرد و در سال 65 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد ولی در همان سال در جبهه‌ی حاج‌عمران از ناحیه نخاع آسیب دید و جانباز قطع نخاعی شد و رسالتی سنگین‌تر از وظیفۀ شهدا به دوش گرفت. شاید مصلحت خداوند بر این قرار گرفته بود که مقاوم‌ترین شهیدان را برای سوختنی دائمی انتخاب کند و با شعله‌های عشق خود شمع وجود «سید جوادها» را بر افروزد تا مسافران شب را به قلمرو «آفتاب موعود» برسانند. سیدجواد سالهاست دردی سنگین و جانکاه را تحمل می‌کند و هر روز بارها شهید می‌شود. در حالیکه دستهایش را به پهلویش می‌فشارد و از درد به خود می‌پیچد به مهمانان و اطرافیانش لبخند می‌زند و حتی گاهگاهی سربه‌سر آنها می‌گذارد و لب به شوخی می‌گشاید و دوباره ناگهان در گردابی از درد فرو می‌رود، اینگونه است که اطرافیانش مخصوصاً برادر و پدر و مادر و خواهران و همسر فداکارش سالهاست روزانه بارها شهید شدنش را می‌بینند. و غریب‌تر اینکه هر وقت حالش را می‌پرسی، با آن‌همه درد فقط می‌گوید: «الحمدلله، خوب» که ترجمان عینی جمله‌ی حضرت زینب است که بعد از آن‌همه مصائب طاقت‌سوز عاشورا فرمود: «و ما رَاَیتُ الّا جمیلا  چیزی جز زیبائی ندیدم» جمله‌ای که اکثریت انسانها قدرت درک آن را ندارند.

 

 

بعد از شهادت سیدمحمود بارها تصمیم گرفتم با توجه به شناخت نسبتاً کاملی که از او و روحیات و اهداف و آلام و آرمانهایش داشتم داستانی دربارۀ او و آهویش بنویسم ولی این توفیق نصیبم نمی‌شد. آرزوی نوشتن داستان آهوی سیدمحمود همیشه بعنوان یکی از آرزوهای دیرینه، ذهن و دلم را مشغول به خود کرده بود و این تکلیف آسمانی همچنان ناگفته و نانوشته باقی می‌ماند تا سالیان گذشته که در شهر مقدس قم ساکن بودم زیر سایۀ پر مهر حضرت فاطمۀ معصومه(س) توفیقی حاصل شد و داستان آهوی سیدمحمود را برای گروه سنی «د» با الهام از کتاب «پدر، عشق، پسر» اثر جاودانۀ استاد سید مهدی شجاعی نوشتم.

 

 

در این داستان، آهو به وسیله‌ی آخرین نگاههایش به بیان رازگوئی با مادر شهید ‌می‌پردازد و داستان زندگی‌اش را بیان می‌کند و تا آخر که لحظه‌ی مرگ آهوست ادامه می‌یابد.

 

 

قبلاً خاطرات مربوط به آهو را کم و بیش نوشته بودم و اگر قرار بود مجدداً خاطره نگاری کنم فقط چندین خاطره به خاطرات قبلی افزوده می‌شد و داستان شکل نمی‌گرفت و از آنجا که یکی از اهداف هنر و ادبیات پایداری تبدیل کردن خاطرات شهدا به داستان و ناول است، خاطرات مربوط به سید و آهویش نیز باید در قالب داستان کوتاه تولد می‌شد. اگرچه من هم مثل بسیاری از دوستان، آهوی سید را بارها از نزدیک دیده بودم ولی برای بازسازی جزئیات داستان، از خانواده محترم شهید مخصوصاً سیدجواد کمک گرفتم. علاوه بر این برای شناخت پیشینۀ زندگی آهو به روح پاک و تابناک سیدمحمود متوسل شدم و از او خواستم که هر ایده‌ای را صلاح و مناسب می‌داند بر قلم و ذهن و قلبم جاری کند تا  داستان به حقیقت نزدیک‌تر گردد. لذا از قسمت اول تا اواسط قسمت هشتم این کتاب (یعنی پیشینه‌ی زندگی آهو) محصول تخیل و بقیه‌ی قسمت‌ها محصول خاطرات شخصی نگارنده و چندین مصاحبه (همراه با تخیل) است. در ضمن، تمام نامها و مکانهائی که در این داستان آمده واقعی هستند.

 

 

باری، داستان آهوی بهشتی اینگونه شکل گرفت و چندین بار دگرگون شد و به این صورتی درآمد که اینک در دست شماست و قبل از انتشار به رؤیت و تأئید خانواده محترم شهید رسید.

 

 

خداوند متعال را بخاطر این توفیق عظیم الهی که نصیب این قلم کرد بینهایت بار شاکر و سپاسگزارم و از درگاهش مسئلت دارم که این نوشتار را به دست اهلش برساند ولی در هر حال اعتراف می‌کنم که هرگز نتوانسته‌ام و نمی‌توانم حتی یک قطره از اقیانوس وجود سیدمحمود و سیدجواد را به نمایش بگذارم زیرا این داستان، روایت یک سایه است از آفتاب. چگونه یک سایه می‌تواند آفتاب را به تصویر بکشد و شرح دهد؟

 

 

و اما چند نکته درباره این داستان: اول اینکه : در طراحی داستان آهوی بهشتی با توجه به اینکه «آهو» سوژه اصلی خاطره بود و باید محور داستان قرار می‌گرفت چندین مشکل محتوائی و ساختاری وجود داشت چون می‌بایست علاوه بر روایت گوشه‌هائی از زندگی یک شهید و یک جانباز، مفاهیم مهمی مثل فلسفه شهادت، ارزش ایثارگری در دفاع از ناموس و وطن و ارزش انسانیت و عبودیت و برخی اشارات عرفانی را پوشش می‌داد. اگر این داستان از نوع داستانهای «تخیلی کودکانه» بود مشکلی ایجاد نمی‌شد چون کودکان با سخنگوئی حیوانات در قصه‌ها و فیلم‌ها مشکل منطقی ندارند ولی مشکل اصلی اینجا بود که آهو می‌بایست یک داستان واقعی را روایت می‌کرد.

 

 

دوم اینکه: در این داستان به لحاظ محدودیت‌های نگارشی و ادبی به بسیاری از حوادث جنبی و موضوعات مرتبط با سید و آهو اشاره نشده و به بسیاری از کارها و شیرین‌کاری‌های آهو، مسائل دفاع مقدس، روابط خانوادگی، دوستان، مطالب آرمانی، تحلیل‌های سیاسی و نکات دیگر فقط به اشاره‌های کوتاه و گذرا اکتفا شده و از آنجا که فضای حاکم بر داستان، فضای غمگینی است و زندگی و مرگ آهو را در قالب «اول شخص» روایت می‌کند، نمی‌شد مطالب فوق را بیش از این پوشش داد. به عنوان مثال فقط درباره‌ی ارتباط آهو با بچه‌های مسجد و گروه مقاومت و یا بویاباف‌ها و مردم محله، می‌شود چندین قسمت مجزا و مرتبط را (در دو فضای شاد و غمگین و در قالبهای اول و سوم شخص و یا تلفیق این‌ دو) به نگارش در آورد.

 

 

سوم اینکه: از طریق سوژه آهو که یک سوژه جهانی و بی‌مرز است می‌شود گوشه‌هائی از تاریخ دفاع مقدس و زندگی مردم آن دوران و حتی آداب و رسوم یک ملت و جاذبه‌های گردشگری یک منطقه را با کمک یک گروه نویسنده قوی در قالب یک سریال تلویزیونی و یا پویانمائی ترسیم و تولید کرد و حتی به کشورهای دیگر صادر نمود.

 

 

چهارم اینکه : اضافه کردن شعرها به ابتدای فصل‌های این داستان بصورت کاملاً اتفاقی و بدون طرح اولیه صورت گرفت، همیشه با خواندن یا شنیدن شعر (چنان در قید مهرت پایبندم  که گوئی آهوی سر در کمندم) به یاد سیدمحمود و سیدجواد و آهویشان می‌افتادم و با یادآوری خاطره‌ی آنها، این شعر سعدی در ذهنم تداعی می‌شد. همین پیشینه باعث شد که این شعر را به ابتدای یکی از بخش‌ها اضافه نمایم و بخاطر تقارن، شعرهای مرتبط دیگر را به بقیه بخشها بیفزایم ولی شعرها هیچ ارتباطی با قسمتهای مختلف داستان ندارند و فقط به صورت تفننی در ابتدای هر قسمت جا گرفته‌اند که بعضاً نیز بسیار متناسب و هماهنگ با محتوای هر قسمت به نظر می‌رسند.

 

 

و نکته آخر اینکه: این کتاب زندگینامه شهید سیدمحمود بهارلو نیست بلکه داستانی تخیلی-واقعی درباره آهوی اوست. آنچه در این داستان آمده فقط معرفی سوژه و چهارچوب کلی آن است و تمام پتانسیل‌های این سوژه تصویر نشده است. اگر این داستان مرتبط با یک شهید و جانباز نبود نوشتن آن بسیار ساده‌تر بود و اگر عنایت خاص شهید به این قلم نبود قطعاً این داستان تولد نمی‌شد. در عین حال، از آنجا که نظر دوستان و متخصصان می‌تواند بر تعدیل و کمال آن در چاپ‌های بعد بیفزاید از تمام عزیزان خواننده خاضعانه استدعا دارم که نظر شریفشان را از این اثر دریغ نکنند و مطالب و نظرات و پیشنهادات خود را به نشانی: زرقان فارس- انتشارات هدهد hodhodzar@gmail.com ارسال فرمایند. والسلام / محمد حسین صادقی / مدیر انتشارات هدهد / بهار 1394

موافقین ۰ مخالفین ۰ 97/03/22
هیئت خادم الشهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی