بمناسبت ایام جانسوز
فاطمیه و غصب حق امامت و تبدیل آن به سلطنت منحوس اموی
تا قلب کلبه در اثر
احتراق سوخت
آئین جاهلیت عُظمی شروع شد
محصول عمر کل رسولان به باد رفت
از لشکر اُسامه گروهی گریختند
تا مصطفی رها شد از این خاکدان تنگ
رازی شنید از پدرش وقت مرگِ او
تنها نه مدعی نشد آگه ز راز او
تسکین قلب فاطمه بود آن رموز ، لیک
آن اتفاق تلخ پس از رحلت نبی
تا شعلههای غصب بر «آن در» زبانه زد
تنها نه عهدنامه که موضوع عهد نیز
سقفی جدا نمود زمین را ز آسمان
زان پیش از سما به زمین فیض میرسید
تا در سقیفه ، علت خلقت ، کنار رفت
دوزخ چو دید هیمهی افکار ارتجاع
بعد از سقیفه ، گشت زمین عاق آسمان
آتش فرا گرفت تمام زمانه را
آتش نسوخت خشک و تر فرشیان فقط
سقفی که گشت حائل بین سما و ارض
آن آتشی که در دل شورای غصب بود
آتش گرفت قلب تمام فرشتگان
شورای غصب حق علی را چنان گرفت
تا گفته شد که حذف علی راه اعتلاست
تا رخ نمود فتنه چنان پارههای شب
شد ذوالفقار ، حبس به زندان مصلحت
در آتش سقیفه ، پس از بیت فاطمه
از باتلاق ترس و ریا و سکوت خلق
تاریخ ، بی تفاوت از این ماجرا گذشت
من سوگوار دولت سبز جهانیام
آخر ، به یُمن دولت مولایت ای (غلام)
|
|
کوچکترین ستارهی حق
در مُحاق سوخت
آئین وحدت از شرر انشقاق سوخت
تا حاصل تلاش نبی از نفاق سوخت
کز ذکر نامشان دلم از اختناق سوخت
دریای صبر دختر او از فراق سوخت
کز استماع آن دلش از اشتیاق سوخت
گوش فرشته نیز در آن استراق سوخت
مولا ز پیشبینی آن اتفاق سوخت
رخ داد بی درنگ و جنان را رواق سوخت
متن غدیرنامهی روز وثاق سوخت
در آذرخش فتنهی یومالطلاق سوخت
زان پس بشر به حسرت آن ارتفاق سوخت
بعد از سقیفه، ارض ، از این افتراق سوخت
دوزخ پدید گشت و «طباقاً طباق» سوخت
هَل مِن مَزید گفت و از این ارتزاق سوخت
تا روز حشر هر بشر از آه عاق سوخت
آنسان که جنگلی ز دم یک اجاق سوخت
عرش بلند مرتبه را سقف و ساق سوخت
در زیر آن برای ابد ، اتفاق سوخت
بیرون جهید و کلبهی اهل وفاق سوخت
تا در بهشت ، کوثر مهر و صداق سوخت
کز درک آن جفا ، پر و بال بُراق سوخت
عالم از این تَفَلسُف پر طمطراق سوخت
قرآن به روی نیزهی آل چماق سوخت
اما ز هجر حیدر و آن صبر شاق سوخت
گلخانههای دختر او در عراق سوخت
آتش جهید و خلق در آن باتلاق سوخت
جغرافیای وحدت از این اشتقاق سوخت
کز کثرت جنایت اهل شقاق سوخت
جبران شود هر آنچه در آن احتراق سوخت
|