فضائل الشهدا

قرارگاه سایبری سردار شهید ابوالفضل صادقی
لبیک یا حسین
فضائل الشهدا

هوالجمیل
دوستان سلام - خوش آمدید، و بعد: آنچه در این وبلاگ آمده و می‌آید تلاشی برای گردآوری خاطرات انقلاب و دفاع مقدس بویژه در شهر باستانی و مذهبی زرقان فارس است. در این راستا بارها فراخوان داده‌ایم و مراتب را از طریق نشریه محلی، پوستر و آگهی در مساجد، تریبون‌های مختلف در مجالس مذهبی، اردوهای آموزشی بسیجیان و ایثارگران، اینترنت، پیامک و تلفن و دعوتهای حضوری اعلام کرده‌ایم و از تمام مردم عزیز و ایثارگران گرانقدر زرقان خواسته‌ایم که هرگونه اطلاع و خاطره‌ای درباره شهدا و رزمندگان دفاع مقدس (ارتشی، سپاهی، جهادگر، بسیجی، و نیروهای تدارکاتی و تبلیغاتی پشت جبهه) دارند در اختیارمان بگذارند یا از طریق ایمیل hodhodzar@gmail.com و یا تلفن 09176112253 به ما اطلاع دهند تا ترتیب مصاحبه با آنها بدهیم. در همین رابطه تعدادی از عزیزان دعوت ما را اجابت کرده‌اند که مصاحبه‌های آنها را پس از پیاده سازی و نگارش و ویرایش در اینترنت گذاشته‌ایم. البته هنوز مصاحبه‌های زیادی در نوبتند که به یاری خداوند و استمداد از روح پر فتوح شهدا امیدواریم به نحو احسن و در اسرع وقت نسبت به آماده سازی آنها نیز اقدام کنیم. مجدداً از تمام عزیزان و همشهریان گرامی استدعا داریم برای ثبت خاطراتشان با ما تماس بگیرند تا هماهنگی‌های لازم برای مصاحبه با آنها به عمل آید.
از اینکه نظر شریفتان را از ما دریغ نمی کنید صمیمانه سپاسگزاریم.
والسلام
محمد حسین صادقی، زرقان فارس 00989176112253
Hodhodzar@gmail.com

طبقه بندی موضوعی

چند نکته پراکنده و غیرمترتبط که مجال حضور در کتاب «عنقای لاهوت» نیافتند

سفری به اعماق تاریخ

از چهار طرف تا دوردستهای مبهم هرچه چشم کار می‌کند فقط ظلمت است و تاریکی و صدای زوزۀ گرگها و چکاچاک شمشیرها و ناله و فریاد زنها و کودکان که پیدا نیستند اما انگار محاصره‌ات کرده‌اند. در عمق این ظلمت متراکم و بی انتها سوسوی چندین چراغ را در افقهای دور می‌بینی، جائی که زمین و آسمان به هم دوخته شده‌اند و چشمک ستاره‌ها با نور لرزان آن چراغهای کم‌سو در هم می‌آمیزد و تماشای آنها چراغ امید را دلت روشن می‌کند. گویا در این برهوت سیاه و بی پایان که نامش تاریخ است فقط شب حکومت کرده و هیچگاه خبری از طلیعۀ سپیده‌مان نبوده است. هر بار که چشمانت را به چهار سو می‌چرخانی، نوری جز همان سوسوهای لرزانی که انگار در مسیر باد قرار گرفته‌اند نمی‌بینی. در این تاریکی تاریخی اگر بخواهی به سوئی قدم برداری فطرتاً به سمت همان چراغهای کم‌سوست که در این ظلمت مطلق جانشینان خورشیدند و تو را به این نتیجه می‌رسانند که در این برهوت سیاه عده‌ای بیدارند یا نگهبانی می‌دهند یا راهداری می‌کنند، عده‌ای که از جنس نورند و در کویر شب بذر نور می‌پاشند، عقل می‌گوید شاید آنجا پایگاه حرامیان و راهزنانی است که تمام چراغها را کشته‌اند تا بهتر بتوانند غارت کنند، شکی مقدس تمام وجودت را فرا می‌گیرد، شکی که باید تبدیل به یقین بشود و به همین خاطر مقدس است...

میروی و میروی، روزها و شاید قرنها، تا بالاخره به نزدیک آنها می‌رسی، سر و گوشی آب می‌دهی، نورها درخشنده‌تر شده‌اند و ستاره‌های آسمان بالاتر رفته است، خبری از راهزنان و حرامیان نیست، پای یکی از چراغها نگهبانان و چراغداران حروفیه تو را به خود می‌خوانند و بر شعرهای نسیمی مهمانت می‌کنند تا به آرامش و یقین برسی، اینک دقیقاً در عمق شبی و چراغهای ابدی در دلت روشنند، صدای زوزۀ گرگها و چکاچاک شمشیرها و ناله و فریاد زنها و کودکان نیز همچنان در دلت جاری است و تا چشم کار می‌کند فقط شب است، شبی در تقاطع زمان و مکان، دقیقاً جائی که ایستاده‌ای، در مخفیگاه روشن حروفیه...

قاضی شهید عمادالدین محمود – شهید عدالت و حق طلبی

سالها بود چندین سنگ مزار شکسته و ناقص و کهنه در سمت شمال شرقی ساختمان سید نسیمی، قطعه اول گلزار شهدای زرقان وجود داشت که بصورت نامنظم و پراکنده روی هم ریخته شده‌ بودند البته تعداد این سنگها زیادتر بوده ولی به مرور زمان و به دلائل مختلف کمتر شده‌اند. اگرچه قرائت و بازنویسی سنگ‌نوشته‌های آرامستان نسیمی را بصورت تفننی از سالها پیش شروع کرده بودم ولی خواندن این چند سنگ بخاطر سنگینی و بزرگی و نامنظم بودن و روی هم ریخته شدن و ناپیدا بودن نوشته‌ها مقدور نبود و هیچگاه هم به آنها توجه جدی نکرده بودم. اخیراً بخاطر برنامۀ سیمانکاری و کاشیکاری نقاط مختلف آرامستان از جمله همین مکان مجبور به نقل و انتقال سنگها شدیم که قسمتی از نوشته‌ها پدیدار شد و از تمام نوشته‌ها و سنگها عکس و فیلم ‌گرفتم و روی یکی از سنگها به کلمه‌ای برخوردم که شدیداً برایم محترم و مقدس و مسئولیت­آور بود، بقیه کلمات را نتوانستم در نگاه اول بخوانم اما کلمۀ الشهید را فوراً تشخیص دادم، این کلمه متعلق به هرکه بود از تمام داشته‌های تاریخی و فرهنگی‌ام ارزشمندتر بود. نمی‌دانستم او کیست، هر که بود شهید بود، شهیدی ناشناس و گمنام که یک روز جان شیرینش را فدای آرمانهای خود و ملتش کرده و مهم­ترین و مشهورترین و تأثیرگذارترین فرد عصر و نسل خود بوده و امروزه کاملاً گمنام و ناشناخته است ولی برای من کاملاً آشنا و مأنوس و محسوس بود، فقط بخاطر همین کلمۀ شهید.

قدمت سنگ نشان می‌داد که قرنهاست از شهادت آن شهید گمنام و خوشنام گذشته و برای من انگار همین امروز شهید شده بود، به همین خاطر، به محض اینکه کلمۀ شهید را در پیشانی سنگ تشخیص دادم حسی غریب و معطر در دلم جوانه زد، زانوهایم لرزید، کنارش نشستم و همانگونه که سنگ برادرم و شهدای دیگر را می‌بوسم سنگش را بوسیدم و غرق در خاطراتی شدم که بی شباهت به خاطرات شهدای خودمان نبود (و به راستی کدام شهید است که شهید خودمان نباشد)، انگار جنازه‌اش در آغوشم بود و هنوز خون تازه از زخمهایش شتک می‌زد. احساس کردم که مسئولیتی سنگین به دوشم آمده و خداوند می‌خواسته در این تحقیقات چند ساله صرفاً مرا به سنگ مزار این شهید برساند، شهیدی که هنوز برای من گمنام بود ولی مطمئن بودم که با شهدای شهرم یکدیگر را به خوبی می‌شناسند و دور از چشم ما (اغیار) همیشه با هم بوده‌اند و حالا نیز حاضر و ناظر بر حال و احوال من و ما هستند.

در این پژوهشها دنبال سنگ سید نسیمی می‌گشتم، به این خاطر او برایم خیلی محترم بود و هست که شهید است. شهیدی که تا ابد از خاطرۀ تاریخ محو نخواهد شد و با شهادت جانگدازش جاودانه شد و به خدا پیوست و همیشه (در اشعارش) خواسته که در گمنامی و بی سامانی بماند چون او چنان در وجود معشوق ازلی غرق بود که نمی‌توانست در این جهان چیزی جز وجود او را ببیند حتی وجود خودش را و من حدس زدم که این سنگ، سنگ اوست.

به نظر می‌رسد که این سنگها همزمان با آخرین بازسازی ساختمان سید در یکصد سال گذشته به این مکان منتقل شده‌اند تا پس از عملیات ساختمانی مجددا به ساختمان ملحق شوند که بنا به دلائلی که برای ما نامعلوم است سنگها همچنان بیرون مانده‌اند، البته شاید به علت بزرگ بودن این سنگها، سنگهای کوچکتری حکاکی شده و در این مزارات یا داخل دیوارهای ساختمان تعبیه کرده باشند.

مطالب روی کتیبه دچار شکستگی شده بود و گِل و خزۀ خشک و سیاه قسمتهائی از آن را پوشانده بود، لذا به آرامی مشغول زدودن خزه‌ها و خاکها شدم و از آن عکس گرفتم و به کامپیوتر منتقل کردم و چندین شبانه روز طول کشید تا توانستم بقیه کلمات را به سختی بخوانم و فهمیدم که متعلق به یک قاضی شهید به نام عمادالدین است و با توجه به تحلیل شواهد و قرائن تاریخی مطمئن شدم که متعلق به گمگشتۀ من است: سید عمادالدین نسیمی.

بر پیشانی این سنگ مطالبی در چند سطر نوشته شده که قسمتی از آن شکسته شده و باقیمانده به شرح زیر است: ...... المرحوم الشهید السعید قاضی عمادالدین محمود ..ابن المرحوم قاضی... ابن نورالدین محمد زرقانی...

در این کتیبه سه کلیدواژه وجود دارد که ذهن هر کارشناسی را به سید عمادالدین نسیمی رهنمون میسازد: اول کلمۀ شهید، دوم کلمۀ عمادالدین و سوم نام پدر او که محمد است؛ اما چند کمبود نیز وجود دارد: اول اینکه کلمۀ سیدعلی در این کتیبه وجود ندارد، دوم اینکه کلمۀ نسیمی که تخلص او بوده در کتیبه نیست و شاید در جای شکسته بوده است و سوم اینکه بر اساس بسیاری از کتب تاریخی، نسیمی قاضی نبوده، شاید هم بوده ولی بخاطر زندگی مخفی­اش، این راز هم مانند بسیاری از رازهای زندگی او مکتوم مانده است. نکتۀ دیگر اینکه این سنگ روی مزار خاصی نبود و سالهاست (حداقل پنجاه سالش را من بیاد دارم) به همراه تعدادی سنگ دیگر به طور پراکنده و نامنظم در گوشه­ای از آرامستان ریخته شده بود و کتیبه­ اش قابل رؤیت و خواندن نبود و قرار بود بخاطر کاشیکاری قبرستان، به جای دیگری منتقل شوند… یکی از سنگهای دیگری که در چند سال گذشته خواندم و دقیقاً به همین سبک و سیاق حکاکی شده بود سنگ مزار غیاث‌الدین ابن نورالدین زرقانی است که شرح آن را در جای دیگری نوشته‌ام و متعلق به یکسال بعد از شهادت نسیمی بوده است و به احتمال زیاد عموی سید نسیمی بوده است. در ضمن تاکنون فقط چهار نمونه از این سنگ را در آرامستانهای زرقان دیده­ام.

به هر حال قاضی شهید هرکه بوده (که من مطمئنم همان سید عمادالدین نسیمی است خودمان است) و به هر طریقی شهید شده، مثل تمام شهدای صدر اسلام تاکنون برای ما محترم است و بخاطر قاضی بودنش او را شهید عدالت و حق­طلبی مینامیم و بر روح پرفتوحش درود میفرستیم.

نکتۀ آخر اینکه حدود پنجهزار سنگ مزار ( یعنی تمام سنگهای منطقه زرقان) را خواندم و بجز شهدای چهل سال اخیر فقط به همین یک نام «شهید» برخورد کردم: شهید قاضی عمادالدین محمود.. و پس از چند سال کار طاقت فرسا و البته عاشقانه که (مثل بقیه کارهای فرهنگی­ام) بدون هیچ مأموریت و مزد و پاداشی انجام دادم فکر کردم که با کشف نام همین شهید به  یکی از بزرگترین مزد و پاداشهای دنیوی و اخروی­ام رسیده ام و شاید کشف و زنده کردن نام این شهید یکی از اهداف خلقتم در کارگاه آفرینش بوده و شاید تاکنون به همین خاطر زنده مانده­ام که روزی این شهید را کشف کنم و به دلائلی مطمئنم اگر من دنبال کشف سنگ مزار نسیمی نبودم و این سنگها را که در حال منتقل شدن به جای دیگری بودند ندیده بودم به این سنگ بر نمیخوردم و اطلاعات آن برای همیشه در تاریخ گم میشد..اینک آن شهید در من زندگی میکند و مطمئنم مرا به کشفهای دیگری هم دربارۀ خودش و اهدافش و غیره خواهد رسانید… امیدواریم کشفیات آینده پرده های دیگری از این راز بردارد. انشاءالله.

چند عقیده درباره شهدا

نمی‌خواهم خودم را به شهدا منتسب کنم چون جبر تاریخ اینکار را کرده است و حداقل سالهاست با این واژۀ آسمانی مأنوسم و از آسمان تا زمین با آن فاصله دارم ولی هرچه هست اعتقادات من درباره شهدا شاید برای خیلی­ها خنده­دار باشد، مثلاً من معتقدم شهید زنده است و روزی خوردن او نزد خدای متعال به معنای قدرت روزی دادن به دیگران است و روزی هم فقط نان و غذا نیست بلکه اداره امور زندگی دیگران بویژه در حکمت است که طبق آیات قرآن کریم ثروت و نعمت و برکتی بالاتر از آن نیست.

ممکن است بعضی‌ها بگویند زنده بودن شهید به این است که نام و یادش زنده است و باز ممکن است بگویند منظور قرآن فقط شهدای صدر اسلام بوده ولی من معتقدم که هرکس در راه حق و عدالت و دفاع از جان و ناموس و امنیت و آرامش مردم کشته شده باشد شهید است و البته تمام شهدا نیز در یک درجه نیستند ولی بدون شک به مرکز مدیریت آفرینش وصلند، من معتقدم تمام شهدا در حد خود باب‌الحوائجند و زنده بودن آنها به زنده بودن نام و یادشان نیست و نیازی به فاتحه و صلوات ما ندارند (البته شاید هم داشته باشند ولی من معتقدم ندارند) بلکه این ما هستیم که به فاتحه و صلوات آنها که از جنس اذکار زندگان نیست نیاز داریم چون آنها کارگزاران امور زندگی و مرگ ما در آفرینشند و به مقام عند ربهم یرزقون رسیده‌اند یعنی اجازه شفاعت و حکومت و ولایت معنوی و دخل و تصرف (به اذن خدا) در امور ما و دیگران دارند.

من معتقدم او بیش از شش قرن است تمام تصمیمات شهر ما را گرفته و تمام تحولات منطقه را زیر نظر داشته و تمام کارهای انجام شده توسط او و با رضایت او انجام شده و کارهای انجام نشده به درخواست و با هدایت او انجام نشده است و او بوده که شهدای بعد از خود را انتخاب کرده و ادامه دهندگان راه خود را برگزیده و اکنون نیز تصمیم گیرنده اصلی نزول رحمت و خیر و برکات به شهر و منطقه ماست و او و شهیدانی که توسط او انتخاب شده‌اند ضامن سعات و خوشبختی دنیوی و اخروی تمام مردم این شهر و دیار و یا حتی استان و کشور و جهان هستند. چون زمان و مکان از دید بستۀ ما خاکیان معنا پیدا میکند نه در جلوه‌گاه زیبای آن افلاکیان.

من مطمئنم او و منتخبینش مرا شاعر و اهل قلم بار آورده‌اند و مرا وارد مهلکه‌های متعدد کرده‌اند و از آن نجات داده‌اند، من معتقدم او خودش مرا عاشق خودش و شهیدان (که شاید بسیاری از آنها نوادگان او باشند) کرده و مرا به تحقیق در مورد خودش و آنها واداشته و خودش مرا به سنگ مزار خودش رسانده و هیچ تصادفی در کار نبوده است. به نظر من زنده بودن شهید یعنی این، و آنچه خیلی‌ها ممکن است به آن بخندند همین اعتقاد است که ریشه در اعتقاد به غیب دارد، اینک از خاطرات خونین قاضی شهید عمادالدین محمود فقط نامش مانده و ما از راه و هدف و برنامۀ او بی اطلاعیم که بخواهیم راهش را ادامه دهیم ولی راهش در کلمۀ شهید نهفته و این کلمه ما را به معارف قرآنی و معرفت اهلبیت و ایمان به غیب می‌رساند و به عبودیت و سعادت طلبی و خداگونه شدن وامی‌دارد و اینها جزو اهداف تمام شهدای تاریخ بشری بوده است، این بزرگترین و مهمترین نوع رزق و روزی گرفتن و رساندن است که نصیب آن شهید بوده  و در این عرصه زمان و مکان نقش زمینی ندارند، نه فقط شهیدان بلکه خیلی از ارواح پاک نیز چنیند. این هم یکی دیگر از اعتقاداتم است که ممکن است برای بعضی‌ها خنده دار باشد،

در رابطه با این شهید هم من معتقدم که او یکعمر زندگی مرا اداره کرده و مرا از هزاران گذرگاه عبور داده تا به اینجا، به سنگ مزار خودش برساند و پیامش را به من بدهد تا من به دیگران و تاریخ بدهم و مطمئنم که او یک روز داستانش را با قلم من خواهد نوشت.

ارتباط زرقان فارس و سید نسیمی

 مردم شهر ما ـ زرقان فارس - قبرستان و بقعه‌ی سید نسیمی را «سید» می‌نامند. کلمه سید اگرچه پیشوندی برای نام سادات است اما در این مورد خاص بعنوان اسم مکان استفاده می‌شود  و مردم  در محاورات خود (مثلاَ) می‌گویند : به سید رفته‌ایم و یا فلانی در سید دفن است و این بخاطر وجود یادمان سید نسیمی در این قبرستان قدیمی و تاریخی است که قبل از سید نسیمی هم وجود داشته ولی بعد از او به علت اهمیت و عظمت نامش، به نام او شهرت یافته و در تاریخ مانده است و آنگونه که سینه به سینه نقل شده قبر او و برادرش «سید ناصرالدین» در اینجاست که از قدیم زیارتگاه مردم زرقان و اطراف و اکناف بوده و مردم اعتقاد محکمی به این بقعه داشته و دارند.

در اصل، این زیارتگاه جائی است برای بازگشت به خود و تفکر در جایگاه و عظمت انسان و سنگر مبارزه بر علیه تمام ظالمین و خونخواران و شیاطین درونی و برونی. این بقعه برای مردم یادآور یک فریاد جاودانه‌ی تاریخی بر علیه ظلم و ستم، یک حماسه‌ی ناتمام، یک عشق پاک به انسان و فضائل اخلاقی و الهی، یک مبارزه‌ی پر افتخار به خون نشسته ، یک مظلومیت مدفون ، یک کانون ایجاد شور و شعور و آگاهی، یک اقیانوس سادگی و دریادلی و موج‌آفرینی، یک کویر تنهائی و شیدائی و یک کربلا شهادت و ایثار و وفا وایستادگی و از‌خودگذشتگی است  و در یک کلام : «سید نسیمی» برای مردم شهر ما یادآور شهادت و معنویت و قداست است. 

تاریخ و محل تولد سید نسیمی مثل  تاریخ و محل شهادت و مدفنش مانند بسیاری از رازهای دیگر تاریخی (که بخاطر تحریفات و اشتباهات عمدی کاتبان درباری) به طور واقعی به دست مردم نرسیده و یا با مشابه‌سازی و شبهه‌افکنی از ذهن مردم پاک شده و در هاله‌ای از ابهام قرار گرفته و تذکره‌نویسانی که به منابع و کتب آنها استناد می‌شود قرنها پس از او مطالبی را گردآوری کرده و بعضی‌ها هم بدون تحقیق از روی دست هم بازنویسی کرده­اند.با این حساب، ممکن است مورخان و تذکره‌نویسان با هزار و یک دلیل که ما نیز بر آنها واقفیم با ما به محاجه  برخیزند ولی اصل قضیه این است که قبر «سید» در قلب ماست و آنقدر که مردم ما با «سید عمادالدین نسیمی» ارتباط قلبی و روحی دارند مردم هیچ شهری در این جهان (حتی حلب سوریه) با او اینگونه انس و الفت ندارند و آنهائی هم که او را می‌شناسند فقط به عنوان محقق و نویسنده و مورخ با او سر و کار دارند نه بعنوان عاشق و زائر او. سید برای آنها فقط و فقط یک شخصیت ادبی و تاریخی و سیاسی است ولی برای ما  مرکز احساسات و عواطف و نذر و نیازهاست. سید برای آنها مرده‌ای فراموش شده و ناشناس است که با تحقیق و تفحص می‌خواهند او را بشناسند و بشناسانند ولی برای ما میزبان مهربان وفداکاری است که اموات و شهدایمان را بر سفره خود مهمان کرده و روزی  با دست‌پروردگان مکتبش، شفیع و میزبان خود ما نیز خواهد بود. سید عمادالدین نسیمی  برای تمام کسانی که با نامش آشنایند فقط یک نام است مثل تمام نامهای دیگر ولی برای ما یک واژه‌ی مقدس و یک آیه و مائده‌ی آسمانی است و نهایتاَ اینکه سید هرجا که باشد یادمان و بنای یادبودی در شهر ما دارد که ما را بیشتر از هرکسی در این جهان به او وابسته و دلبسته می‌کند و اینچنین است که بعد از قرنها ، اینک میزبان مردان اهورائی و عاشورائی شهر ماست. میزبان لاله‌هائی که خود او آنها را پرورانده و الهام‌بخش رزم و عزمشان بوده است. سید نسیمی اینک میزبان شهدای گمنام و دریادلی است که در طول زندگی  مادی خود بارها و بارها به زیارت «سید» رفتند و با او که سیدالشهدای شهر ما به حساب می‌آید عهد و پیمان بستند که در راه خونین و مقدس سیدالشهدای آفرینش ، حضرت اباعبدالله‌الحسین (ع) از پای ننشینند و همیشه پرچمدار عشق و مبارزه و ایثارگری و آزادگی باشند. لذا اگرچه نام و قبر «شخص دوم نهضت حروفیه» در دل تاریخ و در تذکره‌های غبار گرفته و مبهم ، گم شده و هیچکس دنبال یافتن و زیارت آن نیست ولی در شهر ما هنوز بعد از قرنها زنده است و به الهام‌بخشی و تنویر افکار و تدریس عشق و فداکاری مشغول است خاصه اینکه فارغ‌التحصیلان دانشگاه انقلابش و سندهای سرخ  و معطر افکار عاشورائی‌اش نیز اینک در جوارش آرمیده­اند و به همراه استاد خود به راهنمائی عاشقان حق و عدالت و جوانمردی مشغولند.

ممکن است برخی بگویند که شاید نسیمی دیگری در زرقان دفن است. در جواب باید خاطر نشان کرد که اولاَ وجود دو قبر در زرقان بنامهای سید نسیمی و سید نصیرالدین این شبهه را برطرف می‌کند چون وجود این دو نام در کنار هم در هیچ جای دیگری ثبت و ضبط نشده. ثانیاَ این سید ناصرالدین همان کسی است که نامش در تواریخ ثبت شده و قطعه­ای از بدن برادرش را برایش فرستادند و او با دفن آن قطعه در زرقان بنای یادبودی برای برادر شهیدش درست کرده و برایش مجالس روضه و سوکواری گذاشته و افکار بلند او را ترویج کرده و خودش هم بعدها در کنار او دفن گردیده است. (و یا شاید توسط یاران دیگر نسیمی، اینکار صورت گرفته باشد). ثالثاَ بعضی از تذکره‌ها و سفرنامه‌ها و تواریخ، دقیقاَ به همین سید عمادالدین نسیمی که از رهبران حروفیه بوده و به طرز فجیعی اعدام شده و در شهری بنام زرقان فارس دفن گردیده اشاره می‌کنند (نه نسیمی دیگری). رابعاَ آنچه سینه به سینه به ما رسیده، بی کم و کاست، نشان از همین حکایت دارد. خامساَ بر فرض اینکه نسیمی دیگری در زرقان دفن شده باشد ما با زیارت او نام و یاد سید عمادالدین نسیمی اصلی را نیز گرامی  می‌داریم. و نهایتاَ : آن نسیمی را که زنده زنده پوست کندند و جسدش را سوزاندند و خاکسترش را به باد دادند و فقط چند عضو از بدن شریفش را برای یاران نزدیکش فرستادند، نمی‌تواند در هیچ جا قبری داشته باشد جز همین یادمانهائی که یکی از آنها در شهر ما به یاد او بنا شده و قطعه‌ای از بدن او را در خود دارد. لذا چون قبر ندارد قلب ما و تمام ارادتمندانش در هرجای دنیا، آرامگاه اوست.

بر اساس یک سنت دیرینه و عاطفی و مذهبی و سیاسی مردم زرقان از شش قرن پیش که نسیمی (یا قطعه­ای از بدن مبارک او) در این شهر دفن شده به همراه بستگان و ارادتمندان نسیمی به عزاداری و برگزاری مجالس ختم و پرسه برای او می­پرداخته­اند و مجلس ذکر شهادت او را سینه به سینه به نسلهای بعد منتقل می­کرده­اند. لذا مردم زرقان قبل از اینکه نسیمی و برادرش را از طریق کتب تاریخی و تذکره­ها بشناسند از طریق همین مجالس ذکر (و عزاداری برای او) می­شناخته­اند. این رسم هنوز هم منسجم­تر و پرشورتر از قبل برگزار می­گردد و مردم زرقان در هرجا که باشند حتی­المقدور در روزهای عاشورا (بصورت انفرادی یا همراه با هیئات مذهبی) خود را به آرامستان سید نسیمی می­رسانند و علاوه بر زیارت اموات خود به زیارت شهدا و سید نسیمی نیز می­پردازند.

لازم به ذکر است که اولین شهید بزرگوار زرقان در سال 1357 (سال پیروزی انقلاب اسلامی) بنام شهید ناصر رضازاده در جوار بقعه سید نسیمی دفن شد و پس از او قریب به یکصد شهید گلگون­کفن و گرانقدر دفاع مقدس در دو گلزار در دو سمت شرقی و غربی بقعه نسیمی به خاک سپرده شدند و بر قداست و عظمت این خاک آسمانی افزوده شد. از آن زمان تاکنون علاوه بر روزهای عاشورا، تمام هیئتهای شهر و حومه برای زیارت نسیمی و شهدا و بیعت مجدد با آرمانهای آنها در روزهای هشتم هر محرم نیز به آرامستان نسیمی می­روند و اطراف آرامگاه شهدا و نسیمی طواف می­کنند.

جهان و انسان در فلسفه نسیمی

بحث جبر و اختیار و قدیم و حادث بودن جهان خمیر مایۀ اصلی فلسفه است. نسیمی در مورد اول هم به جبر معتقد است و هم به اختیار و در مورد دوم به قدیم بودن جهان معتقد نیست چون بارها از عبارت «کن فیکون» استفاده کرده یعنی خداوند، جهان را با امر نافذ خود آفریده است ولی در مورد انسان به قدیم و ازلی بودن انسان معتقد است و مثل بسیاری از عرفا و شعرای دیگر می‌گوید: روزی که خدا جهان را می‌آفرید من حضور داشتم و مست می اناالحق بودم.

سال سید عمادالدین نسیمی از طرف یونسکو

در طول تاریخ یونسکو کمتر اتفاق افتاده که سال خاصی را به یک شاعر اختصاص دهند. قبلاً سالی از طرف یونسکو به نام شاعر و عارف نامی ایران جلال‌الدین بلخی (مولانا) نامگذاری شد که افتخار بزرگی برای ایران به حساب می آید. اگرچه محل تولد مولانا شهر بلخ است (که اکنون در کشور افغانستان قرار گرفته) و محل دفن او شهر قونیه است (که اکنون در کشور ترکیه قرار دارد) ولی بخاطر اینکه شعرهای او به فارسی سروده شده‌اند و قسمت عمده عمر شریفش را در ایران (که آنروزها بلخ و قسمتهای از عثمانی (ترکیه فعلی) هم جزو ایران بودند) گذرانده است این شاعر بزرگ ایرانی به حساب می‌آید.

در مورد سیدعمادالدین نسیمی هم همین قضیه صادق است. اگرچه اینک یادمان و مجسمه او در شهر باکو است و ترکهای آذربایجان شوروی (سابق) او را از خود می‌دانند ولی بخاطر رهبری نهضت حروفیه و مبارزه با تیموریان و سروده‌های او که اکثراً به فارسی هستند، شاعری ایرانی محسوب می‌شود.

نکته مهم اینکه از طرف یونسکو سال 1973 میلادی به نام سال سیدعمادالدین‌نسیمی نامگذاری شد و در آن سال مراسم و برنامه‌های خاصی برای این شاعر آزاده و بزرگ برگزار کردند. این افتخار نه تنها برای ایران، بلکه شامل شهر ما هم می‌شود چون از بین هزاران شاعر مشهور در دنیای باستان و جهان معاصر فقط تعداد کمی در طول تاریخ یونسکو به چنین مقام و منزلتی دست یافته‌اند.

یونسکو سال 1973 را به پاس قدردانی از مجاهدت‌ها و تلاشهای او برای آزادی و سعادت بشریت و تکریم و تعظیم مقام انسانها و استقامت و شهامت و شهادت او در راه عقیده آسمانی‌اش، به نام سال نسیمی نامگذاری کرد.

البته بعضی از صاحبنظران و مورخین معاصر این نامگذاری را بخاطر نفوذ و دخالت دولت شوروی سابق در سازمان ملل قلمداد می‌کنند و این حرکت را یک حرکت کمونیستی و نوعی مقابله با گسترش فرهنگ بلوک غرب و امپریالیزم می‌دانند ولی در هر حال نتیجه این کار، به نفع تفکر سیدنسیمی و زبان پارسی و پارسی زبانان است که شهر ما نیز حداقل بخاطر نام او به این موضوع مباهات می‌کند و جای آن دارد که مسئولین شهر زرقان قدر این انتساب را بدانند و برای او یادمانی در خور مقام و منزلت او ایجاد نمایند.

اگرچه نسیمی یک شخصیت بی مرز و بی تاریخ است ولی بدون تعارف متعلق به ملتی است که قدرش را میداند و برای شناساندنش هزینه و کار فرهنگی میکند. بر این قیاس اگر جمهوری آذربایجان، نسیمی را از خود بداند حق دارد چون آن اندازه که آنها در رابطه با نسیمی کار کرده‌اند یک صدمش هم ما کار نکرده‌ایم، پس حق دارند او را از خود بدانند. نسیمی یکی از اسطوره های آذربایجان است که اگر از فرهنگ آنها حذف شود ستون خیمۀ ادبیاتشان فرو خواهد ریخت.

 

کتاب عرفات‌العاشقین

اولین کتابی که به شیرازی بودن نسیمی اشاره می‌کند کتاب عرفات‌العاشقین و عرصات‌العارفین نوشتۀ اوحدی بلیانی است که در سال 1023 قمری آن را به اتمام رسانده است. در حالیکه وفات مادر و برادر نسیمی حدود 150 سال قبل از تألیف آن کتاب اتفاق افتاده و شهادت نسیمی حدود 200 سال پیش از او واقع شده است. در این کتاب و هیچ کتابی به مادر نسیمی اشاره نشده ولی در بعضی کتب به نام برادرش اشاه شده است.

اوحدی در سال 1015 در دوره شاه عباس اول صفوی راهی هندوستان شد و در یک سفر تحقیقاتی نام حدود3500 شاعر و عارف را ثبت کرده است که کتاب هشت جلدی او در 28 عرصه و هر عرصه در سه غرفه به تقسیم بندی و معرفی شاعران از آغاز تا زمان خودش پرداخته است.

استاد علی میرفطروس در کتاب هفت گفتار مقالۀ بسیار مهم و جالبی  تحت عنوان« منابع زندگی و عقاید عمادالدین نسیمی» دارد که مجموعاً به بررسی 126 کتاب  مقالۀ علمی داخلی و خارجی دربارۀ نسیمی و حروفیه پرداخته و آنها را در چهار گروه به شرح زیر دسته بندی کرده است:

1- منابع دست اول خاص 2-منابع دست اول عام 3- منابع دست دوم 4- منابع عمومی اگرچه بعضی از این کتب در ایران وجود ندارد ولی برای پژوهشگران دانستن این نکته مهم است که بدانند چه منابعی با چه محتوائی دربارۀ نسیمی و در چه کشورهائی موجود است و حتی بدانند که کدام کتاب دربارۀ او مطلب ندارد تا مجبور به صرف وقت روی آنها نشوند. ایشان کتاب عرفات‌العاشقین را جزو گروه دوم یعنی منابع دست اول عام طبقه بندی کرده است.

برخی از ابیات نسیمی از غزلهای متفاوت

علت غائی ز امر کن فکان ما بوده‌ایم

جمله اشیا را حقیقت، جسم و جان، ما بوده‌ایم

در محیط قل هو الله احد گشتیم غرق

لاجرم در ملک وحدت، واحد و یکتا شدیم

آیة الکرسی و طه هست وصف روی تو

هر که دارد نور حکمت داند او فصل خطاب

تا به رویت گفته‌ام وَجّهتُ وَجهی چون خلیل

آتش نمرود بر من گشته ریحان و گلاب

حبل المتین و عروه‌ی وثقای اهل دل

آن جعدِ زلفِ غالیه‌بار است، والسلام

گوهر گنج حقیقت به حقیقت مائیم

نور ذات جبروتیم که در اشیائیم

گوهر دریای وحدت، آدم است ای آدمی

گر چو آدم سّر اسما را بدانی، آدمی

چون شدیم از «نکته» چون عیسی و موسی باخبر

نوح را کشتی و اهل شرک را دریا شدیم

رُخت در عالم وحدت، به شاهی پنج نوبت زد

بر اوج لامکان اکنون برآور تخت سلطانی

من که ز مجلس ازل، مست اناالحق آمدم

چون نزند شه ابد، بر سر عرش، دار من

ز جام عشق تو بودم خراب و مست، آندم

که امر منشی «کن» کاف و نون به هم می‌زد

گر اناالحق‌های ما را بشنود منصور مست

هم به خون ما دهد فتوا و هم  دار آورد

ز اشیا چون جدا دانم ، ترا ای عین اشیا ، چون

محیطی بر همه اشیا و عین جمله اشیائی

توئی آن عالم وحدت که هستی منشأ کثرت

از آن در «جا» نمی‌گنجی که در جائی و هم جائی

باطنم زان همه پر نور «انا الله» شده است

که درخت دل من آتش موسی دارد

چگونه پیش وجود تو نفی خود نکنم

که آفتاب وجود تو محو کرد هستی من

ای نسیمی وقت آن شد کز دم روح‌القُدُس

نفخه‌ای چون صور اسرافیل در عالم دمی

مُصحف حسن دلبرم، هست دو چارده ولی

سی و دو است از آنکه آن ماه ده و چهار من

از لوح روی دلبران، یک سطر حرف حق بخوان

اسرار «ما اوحی» بدان از چار و هفت و چار او

ذات اشیا با مُسّمای الف

همچو«با» با ذات حق، ملحق نگر

عشق کل با نُه سپهر و چار ارکان و سه روح

وان که زین هرچار می‌زاید نهان، ما بوده‌ایم

منم سیاره‌ی گردون، منم شش حرف کاف و نون

چرا از سیر خود ، یکدم ، منِ سیّار بنشینم

آیة الکرسی و طه هست وصف روی تو

هر که دارد نور حکمت داند او فصل خطاب

تا به رویت گفته‌ام وَجّهتُ وَجهی چون خلیل

آتش نمرود بر من گشته ریحان و گلاب

چه مجلس است و چه بزم این که از می توحید

محیط قطره شد اینجا و قطره دریا شد

تا به سرّ سوره‌ی خط رُخت ره برده‌ایم

شش جهت ، چندانکه می‌بینم، همه روی خداست

محیط بر همه اشیا از آن جهت شده‌ام

که نون نطق الهی حقیقت ما شد

چگونه پیش وجود تو نفی خود نکنم

که آفتاب وجود تو محو کرد هستی من

مُصحف حسن دلبرم، هست دو چارده ولی

سی و دو است از آنکه آن ماه ده و چهار من

از لوح روی دلبران، یک سطر حرف حق بخوان

اسرار «ما اوحی» بدان از چار و هفت و چار او

ذات اشیا با مُسّمای الف

همچو«با» با ذات حق، ملحق نگر

عشق کل با نُه سپهر و چار ارکان و سه روح

وان که زین هرچار می‌زاید نهان، ما بوده‌ایم

منم سیاره‌ی گردون، منم شش حرف کاف و نون

چرا از سیر خود ، یکدم ، منِ سیّار بنشینم

نسیمی نفخه‌ی عیسی، در اشیا می دمد هر دم

بیا ای زنده ، گر مشتاق انفاس مسیحائی

چون نسیمی رستگارست از فنا و از عدم

هر وجودی را که از تفسیر نطق حق بقاست

دامن ترا رسد که فشانی ز کائنات

ای عاشقی که دامن دلبر گرفته‌ای

خواهی که گذر کنی ز کونین

خون می‌خور و جان‌ فشان و خوش باش

چون به سرّ «کنتُ کنزاَ» ما به حق بردیم راه

همچو خورشید از دل هر ذره­ای پیدا شدیم

عشق آن زیبا نهادم در نهاد افتاده است

در نهادم نیست الا عشق آن زیبا نهاد

تا منّور شد ز خورشید رخ او دیده‌ام        

در همه اشیا، ظهور صورت او دیده‌ام

سخن از قدیم و حادث مکن ای حکیم رسمی

که من آن وجود فردم که هم اینم و هم آنم

طریق رسم دوبینی رها کن ای احول

که یک حقیقت و ماهیت است روح و بدن

پیش وجهش هالک آمد ای نسیمی کلّ شی

شاد زی زان روی و خرّم، گو بمیر از غم رقیب

چشم ما بینا به حق شد ما به حق بینا شدیم

صورت حق یافتیم آئینه‌ی اشیا شدیم

منم آن ز دیده غایب که همیشه در حضورم

منم آن وجود ظاهر که ز دیده‌ها نهانم

دوریّ تو از ذات بود غایت کثرت

وحدت بود آن لحظه که پیوست بدانجا

شبیه روی تو در خاطرم چگونه درآید

بلا شبیه ز رویت! چو اشتباه ندارم

ای «سواد الوجه فی الدارین» خال و خط تو

داده کار هر دو عالم را به زیبایی نظام

دلم ز مهر تو آن دم چو صبح دم می‌زد

که آفتاب رُخت در قِدَم عَلَم می‌زد

نسیمی در رخ خوبان، جمال الله می بیند

بیا بشنو ز گفتارش بیان سرّ سبحانی

لیلی چو نبود جز رخ ما

بر چهره‌ی خود شدیم مجنون

به چشم دل، توان دیدن، خدا را در رخ خوبان

سر دیدار اگر داری، طلب کن چشم بینائی

تا وحدت جمالت، ثابت شود به برهان

هست از رُخت نشان‌ها، بر بحر و بر، نوشته

اندیشه نبست هیچ صورت

جز روی تو در برابر ما

چون به سِرّ کُنتُ کَنزاً.. ما به حق بردیم راه

همچو خورشید از دل هر ذره­ای پیدا شدیم

چو هست آئینه‌ی مؤمن، به قول مصطفی، مؤمن

بیا در صورت خوبان، ببین حق را و دانا شو

مؤمن است آئینه‌ی مؤمن، ببین ، گر مؤمنی

در هوالمؤمن، جمال خویش، تا باشی سلیم

عشق می بازیم با حسن و رخ خود جاودان

زانکه عاشق ما و معشوق نهان ما بوده‌ایم

من نقش کائناتم من عالم صفاتم،

من آفتاب ذاتم در آسمان نگنجم

همه در جستجوی صورت و ما در پی معنی

همه در گفت و گوی نقش و ما حیران نقّاشیم

بگذر ز نام و نفی نشان کن نسیمیا

چون هستیِ زمین و زمان بی تو هیچ نیست

چون دور ابد بی سر و پا گشت نسیمی

در دایره چون نقطه، از آن واحد و فرد است

مرغ  عرشیم و قاف، خانه‌ی ماست

کن فکان، عرش آشیانه‌ی ماست

ای کرده درون حرم تنگ دلم، جا

بیرون ز تو منزل نه و خالی ز تو جا نیست

ای نسیمی، نوشته بر رخ دوست

شرح ام‌الکتاب می‌بینم

به حق سبعۀ رویت که سورۀ کنز است

که عید اکبرم این است بهترین صلوات

ای مشرق هویت ، دارالسلام رویت

وی مسکن سعادت، ظلمت‌سرای زلفت

ای فکوکی دم از فصوص مزن

ذات حق فارغ از فسانه‌ی ماست  

به عین و لام و میم ما رموز کن فکان دریاب

به فا و ضاد و لام ما در اشیا عین اشیا شو

در کشور صورت ، سخن از ما و منی نِه

در ملک معانی نبُود بحث من و ما

در بیابان تحیر واله و سرگشته‌اند

حیدری و احمدی و ژنده پوش و ادهمی 

حسن رویت کرد مستغنی ز غیرم، تا ابد

آفرین بر بخشش فضلت که دریای عطاست

آن زمره که لات می‌پرستند

انوار تو دیده‌اند در لات

گر در رخ بت از تو نباشد نشانه‌ای

کافر چگونه سجده‌ی لات و وثن کند

ز نور شمع رخسارت، فروغی بود در عیسی

از این معنی به معبودی پرستیدند عیسی را

چون وجودِ غیر ممنوع‌ست، شرکت منتفی‌ست 

با جمال خویش باشد حسن رویت را خطاب

من قرص آفتابم ، چرخ‌ست آشیانم

من لقمه‌ی بزرگم ، اندر دهان نگنجم

من مظهر نطق و نطق حق ذات منست

در هر دو جهان صدای اصوات منست

از صـبـح ازل هر آنچـه تـا شام ابد

کاید به وجـود و هست ذرات منست

چون دور ابد بی سر و پا گشت نسیمی

در دایره چون نقطه، از آن واحد و فرد است

من جان جان جانم، برتر ز جسم و جانم

من شاه بی نشانم ، اندر نشان نگنجم

من آن گنجم که در باطن هزاران گنج زر دارم

من آن بحرم که در دامن، به دریاها گهر دارم

من آن عنقای لاهوتم، در این تنگ آشیان تن

که ملک اسفل و اعلی همه در زیر پر دارم

آتش و شمع و شب و مجلس و پروانه یکیست

اختلافی ز ره صورت اگر هست ، چه باک

نسیمی روزگاری شد که پنهان بود در زلفش

دگرباره چو رویش دید در عالم ، هویدا شد

عشق است سّر مطلق یعنی حقیقت حق

هستی ندارد آنکو، بی عشق ، هست باشد

جهان حسن ، قدیم است و عشق ، لم یزلی

مدینه‌ای که مصون است و ایمن از نکبات

عشق ما و حسن او ، هست ای نسیمی لم یزل

زانکه حسن او قدیم و عشق ما بی انتهاست

All of the sources of Persian history and literature declare that the tomb of Imadaddin Nasimi may be in two cities:  Aleppo (Halab in Syria) and Zarghan (Fars-Iran).

According to some sources, after killing, three parts of Nasimi's body were sent to three persons: Ali ibn zelazar, Naseraddin( nasimi's brother) and Osman gharaylogh…..

 The tomb of Naseraddin is in Zarghan (Fars province Iran).

There is a historical cemetery in Zarghan called Nasimi graveyard from the past.

According to recent excavations three tombstones were discovered in Zarghan which clearly shows the relation between Nasimi and Zarghan, the first one is nasimi's gravestone (the martyred judge Imadaddin Mahmud Zarghani), the second one is the gravestone of Nasimi's mother and the third one is Naseraddin' gravestone.

These three stones are available for dear researchers in Zarghan.

For more details in Persian see and  Pdf research  (11 pages) 

 

والسلام

ارادتمند و ملتمس دعا

برای دریافت پی دی اف کتاب عنقای لاهوت به اینجا مراجعه کنید.

https://drive.google.com/file/d/0B6v2N1dV7E5STDBJWjlaRUhfTWc/view?usp=sharing

ارادتمند و ملتمس دعا – محمد حسین صادقی – زرقان فارس 15 /5/94

hodhodzar@gmail.com 09176112253 

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

هوالجمیل

کشف سنگ مزار  مادر و برادر سید عمادالدین نسیمی

شاعر و عارف شهید قرن هشتم و نهم

http://hodhodzar.blogfa.com/post-197.aspx

لینک دانلود پی دی اف: 15 صفحه -  pdf link is below (in persian language) 15 pages

https://drive.google.com/file/d/0B6v2N1dV7E5STDBJWjlaRUhfTWc/view?usp=sharing

 بعد از ورود به صفحه پی دی اف ، برای دانلود شدن ، روی فلش بالای صفحه کلیک کنید. یا علی

والسلام

ارادتمند و ملتمس دعا

محمد حسین صادقی

hodhodzar@gmail.com

 09176112253

موافقین ۰ مخالفین ۰ 96/11/29
هیئت خادم الشهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی