فضائل الشهدا

قرارگاه سایبری سردار شهید ابوالفضل صادقی
لبیک یا حسین
فضائل الشهدا

هوالجمیل
دوستان سلام - خوش آمدید، و بعد: آنچه در این وبلاگ آمده و می‌آید تلاشی برای گردآوری خاطرات انقلاب و دفاع مقدس بویژه در شهر باستانی و مذهبی زرقان فارس است. در این راستا بارها فراخوان داده‌ایم و مراتب را از طریق نشریه محلی، پوستر و آگهی در مساجد، تریبون‌های مختلف در مجالس مذهبی، اردوهای آموزشی بسیجیان و ایثارگران، اینترنت، پیامک و تلفن و دعوتهای حضوری اعلام کرده‌ایم و از تمام مردم عزیز و ایثارگران گرانقدر زرقان خواسته‌ایم که هرگونه اطلاع و خاطره‌ای درباره شهدا و رزمندگان دفاع مقدس (ارتشی، سپاهی، جهادگر، بسیجی، و نیروهای تدارکاتی و تبلیغاتی پشت جبهه) دارند در اختیارمان بگذارند یا از طریق ایمیل hodhodzar@gmail.com و یا تلفن 09176112253 به ما اطلاع دهند تا ترتیب مصاحبه با آنها بدهیم. در همین رابطه تعدادی از عزیزان دعوت ما را اجابت کرده‌اند که مصاحبه‌های آنها را پس از پیاده سازی و نگارش و ویرایش در اینترنت گذاشته‌ایم. البته هنوز مصاحبه‌های زیادی در نوبتند که به یاری خداوند و استمداد از روح پر فتوح شهدا امیدواریم به نحو احسن و در اسرع وقت نسبت به آماده سازی آنها نیز اقدام کنیم. مجدداً از تمام عزیزان و همشهریان گرامی استدعا داریم برای ثبت خاطراتشان با ما تماس بگیرند تا هماهنگی‌های لازم برای مصاحبه با آنها به عمل آید.
از اینکه نظر شریفتان را از ما دریغ نمی کنید صمیمانه سپاسگزاریم.
والسلام
محمد حسین صادقی، زرقان فارس 00989176112253
Hodhodzar@gmail.com

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

هوالجمیل

دین تکوینی کائنات بندگی است

کائنات خالق دارد و طبق اراده و برنامه خالق می زید دین کائنات همان مسیری است که طی می‌کند: عبودیت و بندگی.

در کائنات چه می‌بینیم  تولد، تکثیر، مرگ؛ و مجموعه‌ی اینها یعنی زندگی .

برای شناخت کائنات نیازی نیست بر کل هستی اشراف داشته باشیم. هر موجود جزئی از کائنات است و کائنات مجموعه تمام موجودات است. کائنات هستی است. هر دین الهی چکیده و خلاصه دین کائنات است. این تبیین بهترین نوع بندگی است .   

دین تکوینی کائنات بندگی است، سرپیچی در ذات کائنات نیست. امر خالق همه جا ساری و جاری است. انسان اگرچه اشرف مخلوقات است و خداوند، آفرینش او را به خود تبریک گفته اما نسبت به کل کائنات، عددی نیست که به حساب بیاید. هر ظلمی که انسان می‌کند به خودش می‌کند. فساد در محیط اطرافش به ضرر خود اوست. هدف دین تشریعی جلوگیری از این فساد و خسران است. قسمتی از دین فقه است. فقه همه دین نیست فروع دین است نه اصول دین.

اگر انتظار را از هستی‌ات حذف کنی...

نگاه به ساعت می‌کنی. دلت مثل سیر و سرکه می‌جوشد. چند دقیقه از قراری که داشتی گذشته است، او باید می‌آمد و نیامده، دلت هزار راه می‌رود و هزار فکر به ذهنت خطور می‌کند؟ یعنی چه شده، چرا دوستت سر قرار نیامد؟ دوباره تلفن می‌زنی؟ گوشی بر نمی‌دارد. با خودت می‌گویی انشاء الله می‌آید، دقیقه‌ها با سرعت از پی هم می‌گذرند و تو به ساعت و اطراف نگاه می‌کنی، هر صدا، هر حرکتی تو را به اطراف جذب می‌کند، با دقت نگاه می‌کنی ولی او نیست. دوباره تلفن، ساعت، دلشوره، دلواپسی و هزار فکر که یکباره با هم به سراغت می‌آیند، انتظار می‌کشی و فکر می‌کنی این انتظار عاقبت تو را می‌کشد.

انتظار می‌کشی، یعنی هستی، این انتظار به لحظه‌ها و روزها و سالهایت معنی و جهت می‌دهد. اگر انتظار را از هستی‌ات حذف کنی چیزی جز پوچی و بیهودگی باقی نمی‌ماند.

انتظار سخت و جانگداز است؛ و در عین حال، شیرین و لذتبخش.

آیا این گونه منتظر امام زمان هستیم ؟ اگر هستیم خوشا به حالمان و اگر نیستیم اصلاً منتظر نیستیم .

مرز بین اعتقادات و خرافات چیست ؟

بی‌بی قرآن گرفت و پنج نوه‌اش را از زیر آن رد کرد و در حالیکه چیزی زیر لب می‌خواند سرش را نیم دور چرخاند و روی نوه‌هایش فوت کرد. نوه‌هایش پس از بوسیدن بی‌بی و خداحافظی با او سوار ماشین شدند و در حالیکه دور می‌شدند برای بی بی دست تکان دادند. پس از مدتی بحث شروع شد:

اولی گفت: خدا حفظش کند، واقعاً بی‌بی با تمام وجود برای ما دعا کرد ولی فکر نمی‌کنم آن فوت آخر ریشه دین و علمی داشته باشد. شاید این فوت نمونه‌ای از خرافات باشد. همان چیزی که زیر لب می‌خواند کافی بود.

دومی گفت: آن چیزی هم که زیر لب می‌خواند خرافات است، همان قرآنی که آورده بود کافی بود.

سومی گفت: قرآن برای خواندن و عمل کردن است، از زیر آن رد شدن اثری ندارد و خرافات است.

چهارمی گفت: از کجا معلوم است که قرآن کلام خداست، شاید قرآن هم خرافات باشد.

پنجمی گفت: کدام خدا؟ خدا مخلوق ذهن افرادی مثل بی‌بی و شماست، اعتقاد به خدا هم خرافات است.

این بحث تکراری ساعتها طول کشید و به نتیجه نرسید و قرنهاست بین پنج نوه بی‌بی همچنان ادامه دارد و موضوعات دیگری هم مثل دعا، توسل، صدقه، نماز، ثواب و غیره پیوسته وارد این بحث می‌شود.

به نظر شما مرز بین اعتقادات و خرافات چیست؟

آیا کار بی‌بی تأثیری در کائنات و ملکوت این عالم دارد؟

شما حرف کدامیک را قبول ندارید؟

آیا هرکس به هر اعتقادی باشد باید به آن عمل کند ؟

با اعتقادات و خرافه‌ها و باورهای دیگران چگونه برخورد کنیم ؟

اگر اعتقاد به فوت کردن و دعا خواندن و زیر قرآن رد شدن و غیره ریشه علمی ندارد آیا بی اعتقادی به خدا و وحی ریشه علمی دارد؟

آیا باید در عبادات و اعتقادات حتماً دنبال ریشه‌های علمی بگردیم؟ کدام علم؟

کدام علم می‌تواند مرز بین حقایق و خرافه‌ها را مشخص کند؟

اگر ریشه عقلی در نظر بگیریم آیا هر کس طبق معرفت خودش به این دریافت عقلی نرسیده کارش درست است ؟

چون خالق شما مخلوقات را آفریده پس از هر مخلوق به خالق راهی است، هر مخلوق راهیست به خالق، با هر بیان و روش و اعتقاد. پس نمی شود به راحتی مرز بین اعتقادات ناب و خرافات را مشخص کرد.

مسیحی‌ها با دست روی سینه خود صلیب می‌کشند، ما نمی کشیم و فکر می‌کنیم کار آنها خرافات است. ما در نیت نماز دست‌هایمان را تا کنار گوشمان بالا می‌آوریم و تکبیر می‌گوییم و یک مسیحی ممکن است این را خرافات بداند؛ و ده ها و صدها کار دیگر ....

نکته مهم اینجاست که این کارها علامت ایمانند نه خود ایمان. ایمان یک باور قلبی و فطری نسبت به خالق حیات است.

اگرچه اعتقادات و باورها و خرافه‌ها حتی از نوع باستانی و اساطیری‌اش، همگی ریشه آئینی دارند ولی کشور به کشور، شهر به شهر، قوم به قوم و نسل به نسل فرق می‌کند و اکثراً از ترس انسان‌ها نسبت به دنیای ناشناخته سرچشمه می‌گیرند.

در روایت است که حضرت محمد (ص) در کودکی در یکی از قبایل صحرائی زندگی می‌کرد. یک روز یک نفر (شاید مادر رضاعی‌اش) چیزی شبیه گردن‌بند یا بازوبند به او داد و گفت این تو را از خطرها حفظ می‌کند. حضرت که کودک بود آن را نپذیرفت و گفت حافظ من خدای یکتاست و از این گردنبند کاری ساخته نیست. (نقل به مضمون)

همه معتقدند نیروهائی در طبیعت وجود دارد که باعث جذب یا دفع بلاها و یا نعمت‌ها می‌شوند و هرکس به طریقی این را ابراز می‌کند، این طریقها و روش‌ها متفاوتند و جزو علائم باورهای مردم به حساب می‌آیند، باور اصلی یکی است، روشهای ابراز متفاوت است و همین روش‌ها از دید یکدیگر ممکن است خرافات محسوب شود.

در اصل اعتقادات و خرافات دو روی یک سکه‌اند. حتی ناب‌ترین اعتقاد مثل اعتقاد رسول ا... و خرافی ترین اعتقاد مثل آنچه که مادر رضاعی‌اش بیان داشت.

رابطه اسفند و چشم زخم

چگونه اسفند باعث جلوگیری از چشم زخم می شود؟ آیا واقعاً مؤثر است؟ آیا چشم زخم و چشم زدن حقیقت دارد؟ آیا چشم بعضی‌ها شور است؟

اسفند در خانه اکثر ایرانی‌ها پیدا می‌شود و توسط اکثر ایرانی‌ها مخصوصاً برای جلوگیری از چشم زخم دود می‌شود. در اشعار و ادبیات کلاسیک ما به وفور این کلمه و سپند یافت می‌شود. یعنی از قدیم کاربرد داشته است. در بعضی از شهرها نام‌های دیگری هم دارد. در شهر ما زرقان به آن نِوَند هم می‌گویند. درباره ریشه مذهبی‌اش باید تحقیق کنیم. آیا دستور ائمه است یا ساخته‌ی ایرانی‌ها. در عربستان و عراق و سوریه و شاید کشورهای دیگر عربی هم یافت می‌شود و در مغازه‌ها می‌فروشند.

امروزه بعضی از بیکاران هم یک قوطی آتش و اسفند در خیابان‌ها بدست می‌گیرند و دور ماشین‌ها می‌چرخانند و پولی به آن ها داده می شود. در زیارتگاه‌ها هم همراه با کُندر به عنوان بوی خوش سنتی در ظرف‌های مخصوص دود می‌شود و بعضی‌ها به عنوان تبرک و تیمن سر خود را روی آن می‌گیرند.

شاید دود آن باعث خنثی شدن بعضی از میکروب‌ها شود ؟

چشم زخم در قرآن آمده است از فعل زَلَقَ، یزلق، در آیه و اِن یکاد.

شاید هدف از دود کردن اسفند ذکر صلوات و خواندن این آیه باشد. این آیه هم در بسیاری از اشعار ایران وجود دارد. می‌گویند یک نفر بوده که چشمی بسیار شور داشته و خواسته به پیغمبر چشم زخم بزند، این آیه نازل شده است.

به راستی، خواندن این آیه چگونه جلو چشم زخم را می‌گیرد ؟ و ده ها سؤال دیگر .

بحث‌، بحث اسفند نیست ، بحث پرده‌های پنهان پشت این پدیده است‌.

هرکس به اندازه ندانسته‌هایش عالِم است

جز درک ناقصی از همین ظاهر، ما نه فقط به اندازه یک نوزاد خواب در آغوش مادر چیزی از حقیقت هستی نمی‌فهمیم بلکه به اندازه آن پشه کوچکی هم که روی صورت کودک نشسته نمی‌توانیم حقیقت و ماهیت هستی و الوهیت را درک کنیم. اشرف مخلوقات بودن ما (که بخاطر نعمت عقل است و سبب برتری ما بر کل موجودات است) به این خاطر نیست که هستی را می شناسیم، بلکه به این است که بدانیم که هیچ نمی‌دانیم حتی اگر به مَثَل افلاطون دهر باشیم. تفاوت افلاطون‌ها از یکطرف و نوزادهای خواب و پشه‌ها از طرف دیگر، در این اقرار است که افلاطون گفت: بعد از یک عمر تفکر و مطالعه و تحقیق حالا فقط همین می‌دانم که هیچ نمی‌دانم.

در ساحل هستی، دانسته‌های من به اندازه کف دستی است و ندانسته‌هایم به اندازه‌ی بیکرانگی ساحل و دریا. راز اشرف مخلوقات بودن همین است. درک ندانستن. آنچه آن بچه و آن پشه نمی‌فهمند طعم و حجم همین «ندانستن» است. (خدا می‌داند شاید آنها بیشتر از افلاطون‌های دهر بفهمند و بدانند ولی ظاهر قضیه این است که نمی‌دانند که نمی‌دانند و افلاطون می‌داند که نمی‌داند). این ندانی، نادانی نیست عین دانایی است و هر که توانایی و عقلش برتر و والاتر است قدرت ندانستن او بیشتر است و هرچه این قدرت بیشتر باشد انسان کامل‌تر است. برداشتی که هرکس از خدا و حقیقت دارد به وسعت ندانسته‌های اوست، ما چقدر نمی‌دانیم؟

مثلاً چقدر نمی‌دانیم که سیستم پاداش و عذاب الهی چگونه کار می‌کند؟ می‌دانیم که کار می‌کند ولی چگونه ؟ می‌دانیم که هر فکر و عمل خیر و شر به صاحبش بر می‌گردد، اما نمی‌دانیم چه عوامل پیدا و پنهانی دست به دست هم می‌دهند تا خیر و شر به صاحبش بازگردد.

تعداد این سؤالات زیاد است اما در تمام افراد یکسان نیست. ممکن است من نوعی دهها سؤال از این قبیل داشته باشم ولی افرادی باشند که هزاران سؤال از این نمونه داشته باشند. اگرچه وجه اشتراک همه ما «ندانستن» است اما ارزش و حجم این ندانستنها با هم تفاوت دارد. مثالی را در جای دیگر نوشته‌ام که باز هم جای تکرار دارد: مثلاً یک نفر یک بیماری ناشناخته دارد و یک کمیسیون پزشکی متشکل از پزشکان متخصص (که هر کدام حداقل سابقه 20 سال تحصیل و تحقیق دارند و علاوه بر این دارای حداقل سابقه و تجربه 50 سال طبابت تخصصی دارند) پس از آزمایشها و عکسبرداریها و اسکن‌ها و معاینه‌ها و جلسات متعدد اعلام می‌کنند که ما درد این بیمار را نشناختیم و در یک کلام اعلام می‌کنیم که « نمی‌دانیم » در همین حال یک انسان عادی بدون تحصیل و تجربه هم سر می‌رسد و می‌گوید من هم نمی‌‌دانم که او چه دردی دارد. هر دو در ندانستن مثل همند ولی تفاوت این دو ندانستن از زمین تا آسمان است. ندانستن اول عین دانایی است و ندانستن دوم عین نادانی.

در حوزه معرفت و هستی شناسی هم این قضیه صادق است. اگرچه همه نمی‌دانند که ماهیت هستی چیست اما ندانستن‌ها درجه بندی هستند و هرکس به اندازه ندانسته‌هایش عالِم است. تکلیف خدایی و دینی و انسانی و فطری نیز به تحقیق و مطالعه است تا درک کامل ندانسته‌ها.

حال ممکن است بپرسند که: خوب، اینهمه تحقیق برای درک ندانی چه سودی دارد؟ این سؤالی است که پاسخ آن را باید در فطرت جستجوگر انسان جستجو کرد. عالم شدن و عارف شدن یعنی همین.

والسلام – 20/2/91 محمد حسین صادقی زرقان

نقش خداوند در عالم هستی

صرفنظر از آموزه‌های مذهبی، نقش خداوند در عالم هستی چگونه و به چه اندازه است ؟

آیا خداوند، عالم را خلق کرده و آن را به حال خود واگذاشته است؟

آیا خداوند مستقیماً در تمام امور ریز و درشت هستی دخالت دارد؟

آیا جهان، روح دارد؟ و زنده است؟ آیا جهان می‌میرد؟

آیا اداره قسمتی از امورات هستی به عهده‌ی کارگزاران هستی است و اگر هست اینها کیستند و یا چیستند؟

سؤالاتی از این قبیل از اول خلقت تاکنون و تا ابد ذهن تمام فلاسفه و عقلا و حکما و عرفا را به خود مشغول داشته و هر گروه جواب‌هایی برای خود دارند و در عین حال هیچکدام نتوانسته‌اند حرف آخر را بزنند.

اگر انسان را نمونه‌ای کمال یافته از کل جهان بدانیم و سپس به پاسخ پرسش‌های فوق بپردازیم مسیر بازتر می‌شود ولی شاید به جواب قطعی نرسیم.

در سؤالات بالا به جای هستی و عالم و کائنات کلمه انسان بگذارید و یکبار دیگر آنها را مطرح سازید.

نقش خداوند در زندگی هر انسان (مثلاً شخص خودتان) چگونه و به چه اندازه است ؟

آیا خداوند شما را خلق کرده و شما را به حال خودتان واگذاشته است؟

آیا خداوند مستقیماً در تمام امورات ریز و درشت زندگی شما دخالت دارد؟

آیا شما روح دارید؟ و زنده اید؟ آیا شما می میرید؟

آیا اداره قسمتی از امورات زندگی شما به دست کارگزاران شماست و اگر هست چگونه؟

با طرح این سؤالات، آیا فکر نمی‌کنید به پاسخ نزدیک‌تر شده‌اید.

در مباحث فلسفی و عرفانی که به طرح چیستی و چگونگی جهان و خلقت می‌پردازند اگر در هر سؤال به جای کلمه جهان کلمه انسان و بویژه شخص خودتان بگذارید به هدف و پاسخ نزدیک‌تر خواهید شد. شاید یکی از علل اینکه گفته‌اند خود شناسی خداشناسی است همین باشد. قطعاً پاسخ قطعی نمی‌توانید پیدا کنید ولی به دو چیز خواهید رسید :

1- عظمت وجود خودتان و 2- ارزش تفکر در عالم و خلقت و اهداف آن

و همین تفکر بزرگترین عبادت است.  

نسل ما چگونه تبدیل به یک نسل انقلابی شد؟

در تاریخ معاصر دو اتفاق بزرگ رخ داد که چشم جهانیان را خیره کرد و تا ابد بر تارک تاریخ خواهد درخشید.

اتفاق اول هنوز بعد از 35 سال خبرسازترین و زنده‌ترین و تأثیرگذارترین واقعه جهان محسوب می‌شود. این دو اتفاق یکی سرنگونی شاه و رژیم شاهنشاهی بود و دیگری سقوط حزب بعث عراق و سرنگونی صدام حسین، که هر دو یکی پس از دیگری ژاندارم‌های خاورمیانه به حساب می‌آمدند و نسل ما در این دو سرنگونی بزرگ نقشی بسیار مهم و اساسی داشت.

حال سؤال اینجاست که نسل ما چگونه تبدیل به یک نسل انقلابی شد؟ چه عواملی در شکل گیری روحیه انقلابی نسل ما مؤثر بود؟ چگونه این روحیه در سرتاسر کشور ریشه دواند و تکثیر شد؟

برای پاسخ به این سؤالات که همه تقریباً یک محتوی دارند، لازم است کمی به عقب برگردیم و اوضاع فکری و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی نسل انقلاب را مرور کنیم:

سال‌های قبل از انقلاب

1- اگرچه انقلابیون آن زمانی دارای سن و سال‌های متفاوتی بودند ولی اکثریت آنها را جوانان 15 ساله تا 25 ساله تشکیل می‌دادند، یعنی دانش آموزان دبیرستانی و دانشجویان و طلاب جوان. (زن و مرد)

2- در آن دوران رسانه‌های ارتباط جمعی به اندازه الان نبود، گروه کمی دارای تلویزیون و تلفن بودند. مردم اکثراً رادیو داشتند که اخبار ضد رژیم به هیچ وجه از طریق آنها پخش نمی‌شد. چندین روزنامه هم فعالیت داشتند که تحت نظر رژیم شاه اداره می‌شدند. کتاب‌های انقلابی و ضد رژیم هم اصلاً وجود نداشت. یعنی نسل ما در یک جوّ بی خبری کامل زندگی می کرد.

3- اکثریت روحانیون و والدین و معلمین که اطلاعات بیشتری نسبت به اوضاع زمانه و حوادث 15 خرداد 42 داشتند در رابطه با فساد رژیم شاه و لزوم حمایت از امام خمینی سکوت کرده بودند و حتی از شاه دفاع می‌کردند.

4- در مراسمی که در اجتماعات محلی و مدارس و حتی بعضی از مساجد گرفته می‌شد لزوم حمایت از انقلاب سفید شاه و ملت گوشزد می‌شد. کتاب‌های درسی و روزنامه‌ها پر بودند از این مطالب و موضوعات.

5- یک جوّ شدید کاملاً پلیسی بر کشور حکمفرما بود و بخاطر این خفقان هیچکس جرأت حرف زدن نداشت.

6- تنها حزب رسمی کشور که همه می‌بایست عضو آن می‌شدند حزب رستاخیز بود.

7- فساد اداری و اخلاقی غوغا می‌کرد و سیاست رژیم اشاعه فساد بود. اگر روحانیون گاهگاهی لب به انتقاد می‌گشودند فقط علیه فساد اخلاقی و اجتماعی بود.

8- در اکثر مراسم مذهبی مثل تعزیه‌ها، عزاداری‌ها، مراسم نیمه شعبان، ایام ماه مبارک رمضان و غیره حتماً در ابتدا یا انتهای مجلس برای شاه و خانواده سلطنتی دعا می‌کردند.

9- در هر شهری یک ژاندارم یا یک پاسبان به راحتی می‌توانست به مردم زور بگوید و باج بگیرد، هیچکس هم جرأت اعتراض نداشت.

10- نه تنها هیچکس به فکر تغییر رژیم سیاسی کشور نبود بلکه اصلاً این ایده در هیچ ذهنی نمی‌گنجید.

11- در اکثر مساجد، جلسات قرائت قرآن و بیان احکام برگزار می‌شد، گاهی این جلسات به صورت هفتگی در خانه‌ها تشکیل می‌شد و تنها به امور مذهبی می‌پرداختند و حرفی علیه رژیم به میان نمی‌آمد.

12- رفاه نسبی بر کشور حکمفرما بود هرچند مردم در ظاهر فقیر و کم درآمد بودند ولی فقر در حدی نبود که عامل اعتراض شود.

13- علیرغم آن همه تبلیغی که برای محبوبیت شاه می‌شد، عشق به شاه و رژیم در هیچ دلی نبود کسانی هم که طرفدار او بودند بخاطر مصلحت‌های اداری و مالی بود نه عشق و محبت واقعی.

14- اکثریت نسل ما چند سال قبل از انقلاب که شاه ظاهراً در اوج قدرت و اعتبار کشوری و جهانی بود نامی از آیت ا... خمینی نشنیده بودند و او را نمی‌شناختند.

15- در آن زمان گروه‌هایی هم علیه شاه فعالیت داشتند که هیچ خبری از آنها در جامعه پخش نمی‌شد و رژیم آنها را خرابکار می‌نامید. ما هم تا یکی دو سال قبل از انقلاب، نام و طرز فکر آنها را نمی‌دانستیم. علاوه بر اینها، روحانیونی هم بودند که بخاطر مبارزه علیه شاه در زندان بودند ولی ما حتی نامشان را نشنیده بودیم و هیچ واعظ و خطیب و نشریه‌ای هم نمی‌توانست نام آنها را ببرد.

در چنین وضعیتی، نسل ما در سراسر ایران تبدیل به یک نیروی عظیم انقلابی شد و زمینه سرنگونی رژیم شاه را فراهم آورد، بدون اینکه هیچ ارتباطی با هم داشته باشند و یا از ناحیه خاصی رهبری شوند. به راستی چگونه می‌شود جوانانی را که هیچ دوره آموزشی طی نکرده بودند و هیچ سابقه انقلابیگری نداشتند و با ادبیات سیاسی آن زمان آشنا نبودند تبدیل به نیروهای جان بر کفی کرد که بی مهابا به خیابانها بریزند و خود را جلو گلوله‌های دژخیمان شاه قرار دهند و کار و درس و زندگی را فدای هدفشان کنند. جوانانی که تا یک سال قبل اطلاع چندانی از حوادث 15 خرداد 42 یا فعالیت‌های زیر زمینی سال‌های 55 و 56 نداشتند. خیلی‌ها اصلاً نمی‌دانستند مرجع تقلیدی بنام آیت ا... خمینی وجود دارد تا مقلدش شوند. در این رابطه آنچه که من دیدم و تجربه کردم به شرح زیر است:

1- اکثریت انقلابیون، جوانان و نوجوانان مسجدی بودند، اگرچه افرادی با ایده‌های دیگر هم وجود داشتند ولی پشتوانه اجتماعی نداشتند و قاطبه‌ی مردم جذب حرفها و شعارهای آنها نمی‌شدند .

2- اگرچه تا قبل از سالهای 55 و 56 فعالیت خاصی علیه رژیم شاه وجود نداشت و حرفی در مساجد علیه رژیم شاه به میان نمی‌آمد ولی نوعی نفرت و کینه در دل تمام بچه‌های مسجد علیه رژیم شاه وجود داشت.

3- بچه‌های مسجد با مفهوم شهید و شهادت از دوران کودکی آشنائی داشتند و در کسب و بروز روحیه شهادت طلبی از تمام اقشار جامعه و تمام گروه‌های غیر دینی جلوتر بودند و نیازی به توجیهات دیگر نداشتند.

4- دانش آموزان دبیرستانی و دانشجویان که پر جمعیت‌ترین قشر انقلابیون را تشکیل می‌دادند، کارشان فقط تحصیل بود و اکثریت مطلق آنها مجرد بودند و گرفتاریهای شغلی و خانوادگی نداشتند هرچند تأهل و شاغل بودن هم مانعی برای انقلابی بودن و حضور در صحنه‌های انقلاب به حساب نمی‌آمد. (ولی طبیعتاً مجردها آزادتر بودند.)

5- پس از شهادت حاج مصطفی در اول آبان 56 در عراق که خبر آن بصورت متن کوتاهی در روزنامه‌ها چاپ شد تا سه ماه بعد که مقاله ایران و استعمار سرخ و سیاه در روزنامه اطلاعات چاپ شد و روز 19 دی 56 که اولین شعله‌ی انقلاب در شهر قم زبانه کشید و عده‌ای شهید شدند، کم کم نسل جوان با انقلاب و مفاهیم انقلابی و رهبریت انقلاب و حوادث قبل از آن آشنا شد و با شهادت انقلابیون در قم و سپس در اربعین آنها در تبریز، نیروی محرکه انقلاب به کار افتاد و بصورت اعتراض‌ها و شهادت‌های خیابانی ادامه یافت و کلاً در عرض 13 ماه به پیروزی کامل انقلاب منجر شد.

6- اگرچه حوادث انقلاب خیلی سریع در مسیر واقعی قرار گرفت و به پیروزی رسید ولی هیچکس نمی‌توانست ادعا کند که انقلاب چقدر طول خواهد کشید و چه نتیجه‌ای در بر خواهد داشت.

7- در طول دوران مبارزه، هیچ مرکزیت و رهبریت خاصی برای اداره کردن انقلاب وجود نداشت. آنچه به مردم خط می‌داد فقط اعلامیه‌های امام بود. نسل ما حتی روحانیون طراز اول انقلاب را نمی شناخت.

حماسه حضور به عبارتی دیگر :

شهادت میوه حضور است و حضور میوه شهادت.

علت حضور مردم در انقلاب، شهادت عده‌ای از آنها بود و همین حضور، شهادت‌های دیگر را در پی داشت.

نه حضور، بدون شهادت شکل می‌گرفت و نه شهادت، بدون حضور.

نتیجه حضور، شهادت عده‌ای بود و نتیجه شهادت آن عده، حضور عده‌ای دیگر.

به عبارت دیگر، شهادت، حضور بود و حضور، شهادت.

و یا حضور، شهادت بود و شهادت، حضور.

و شهادت دو قسمت بود (و است) : خون و پیام.

نمونه عینی: انقلاب اسلامی اول در 15 خرداد 42 شکل گرفت. عده‌ای شهید شدند و امام تبعید شد.

و انقلاب اسلامی دوم در 19 دی 56 شکل گرفت و بخاطر شهادت‌ها و حضور مردم در اربعین‌های پی در پی پس از سیزده ماه حضور همه جانبه‌ی مردم در 22 بهمن 57 به پیروزی کامل رسید.

انقلاب با جنگ مسلحانه پیروز نشد؛ با حضور و شهادت به پیروزی رسید.

انقلاب اول ریشه در عاشورا داشت و انقلاب دوم ریشه در شهادت حاج مصطفی و مقاله «ایران و استعمار سرخ و سیاه» که روز 17 دی 57 در روزنامه اطلاعات منتشر شد. اگر حماسه حضور مردم در 19 دی قم شکل نمی‌گرفت و عده‌ای شهید نمی‌شدند اربعین آنها در شهرهای دیگر برگزار نمی‌شد و اگر در اربعین‌های دیگر عده‌ای دیگر شهید نمی‌شدند، حماسه حضور مردم به پیروزی انقلاب منتهی نمی‌شد.

قطعاً اگر حضور اول بدون شهادت بود نیروی محرکه‌ای برای حضورهای بعدی وجود نداشت و حضورهای بدون شهادت کم‌کم تبدیل به میتینگ‌های عادی و بی خطر سیاسی می‌شد و به بیراهه می‌رفت و اگر دهها سال هم طول می‌کشید منجر به انقلاب و تغییر نظام سیاسی نمی‌شد. آنچه خون مردم در انقلاب به جوش می‌آورد و آنها را سیلاب‌وار به صحنه‌های خطر می‌آورد و آنها را برای سرنگونی طاغوت مصمم‌تر می‌کرد فقط و فقط خون مطهر شهدا بود. اینک خاموش شدن نور شهدا و فراموش شدن راه شهدا یعنی تبدیل شدن انقلاب به همان متینگ‌های بی خطر سیاسی.

و اگر نسل حاضر خون شهدا را زنده نگه ندارد، یعنی اگر نیروی محرکه انقلاب را به فراموشی بسپارد راهی جز شهید دادن ندارد. اگر پیام آوران خون شهدا نباشند تا با دمیدن روح شهادت در جامعه، جلو لغزش‌ها را بگیرند و ارزش‌ها را فریاد نکنند جامعه دو راه بیشتر ندارد یا ذلت مجدد و یا خون دادن برای کسب عزت مجدد.

پس تفحص در سیره شهدا یعنی زنده کردن شهدا و فراهم کردن زمینه‌های حضور و گرمی‌داشت یاد شهدا و.....و پاسداری از صلحی که هدیه‌ی شهداست.

روح شهادت به دو طریق در جامعه دمیده می‌شود: یکی با خون و دیگری با پیام. اگر پیام رسانی در مورد خون به ناحق ریخته شده نباشد احقاق حق صورت نمی‌گیرد. احقاق حق گاهی از دشمن است و گاهی از خود و خودی‌ها. اشتباه ما اینجاست که معمولاً حقی را که شهید به گردن خودمان دارد فراموش می‌کنیم.    

موافقین ۰ مخالفین ۰ 96/11/12
هیئت خادم الشهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی