سردار رشید اسلام ، شهید محمد جواد کاویانی
هوالجمیل
سردار رشید اسلام شهید محمد جواد کاویانی
سنگرساز بی سنگر
شهیدان زرقان همگی گمنام و مهجورند و یکی از آنها که قدر و منزلتشان واقعاً ناشناخته مانده شهید کاویانی است و این مقاله در حد یک قطره از اقیانوس دربارۀ این الگوی عشق و ایثار و استقامت است.
شهید کاویانی در طول دوران مبارزه علیه رژیم ستمشاهی فعالیتی چشمگیر و مؤثر و پرشور داشت و علاوه بر حضور در تظاهراتها و قیامهای مردمی در شیراز و زرقان ، به نوشتن پارچه و شعارهای انقلابی روی دیوارها می پرداخت و با توجه به خط بسیار زیبا و ذوق فراوان در گرافیک و طراحی ، نوشته هایش بسیار مؤثر و راهگشا بودند. هنر دیگر او انتخاب شعارها و پیامهای مناسب و کوبنده و اصیل بود که از ذهن خلاق و تسلط او بر آیات و احادیث و روایات و گفتارهای بزرگان سرچشمه میگرفت و هر حرف و پیامی را به زینت هنر نمی آراست. اکثر مغازه ها و مساجد و تکایا در آن زمان، پارچههائی که توسط او نوشته میشد بر سر در خود نصب میکردند و کمتر جائی پیدا میشد که نوشتهای چشم نواز از او در معرض دید مردم نباشد. او برای هنر خویش ارزش قائل بود و به این وسیله میکوشید پیامهای انسان ساز اهلبیت را به میان مردم بیاورد و این رسالت را به خوبی در آن زمان انجام میداد و تأثیری شگرف بر تحولات فکری جامعه میگذاشت. در اصل تأثیر هنر و مجاهدتهای او به قدری بود که هر بینندهای سریعاً جذب نوشتههایش میشد و شهر نیز بخاطر هنرمندی متعهدانۀ او همیشه حالتی عاشورائی و انقلابی داشت. او در هر کاری خوش سلیقه و صاحبنظر و گره گشا بود و همیشه با برنامههای بسیار جالب و حساب شده و منطقی مشکلات موجود را حل میکرد.
فعالیتهای فرهنگی او در دوران تثبیت انقلاب و شروع جنگ تحمیلی نیز ادامه یافت و از این بابت او الهام بخش دیگران بود. در تشکیل کمیته انقلاب و سپاه و جهاد و بسیج نقشی مؤثر داشت و خود را با تمام وجود وقف انقلاب نوپای اسلامی کرده بود. بدون چشمداشت و مزد و منت شبانه روز کار میکرد و بجز برای ادای نماز اول وقت دست از کار نمی کشید و در هر صحنهای که به وجود او نیاز بود بی چون و چرا حضور مییافت. لطافت روح و طبع، خوشفکری، بی توقعی و خستگی ناپذیری اورا بصورت الگوئی اسطورهای در بین بچهها در آورده بود.
حفظ و حراست از دستاوردهای انقلاب اسلامی بزرگترین دغدغه فکری او بود و به همین خاطر با ایجاد گروههای سرود و نمایش و برپائی جلسات قرائت قرآن و نهج البلاغه و در هر فرصتی به تبیین آرمانهای امام راحل (ره) می پرداخت و به شبهات و سؤالات، پاسخهای درست و حسابی می داد. خیلی از وقتها که بچه ها از نگهبانی و مأموریتهای محوله برمیگشتند چای و وسائل رفاهی برای آنها تهیه میکرد و با خوشروئی و خوش زبانی ، خستگی و نگرانی را ازچهره آنها میزدود و آنها را به آیندهای آفتابی امیدوارتر میکرد و با طرح سؤالات اساسی و پاسخ دادن به آنها، به تحکیم سنگرهای ایدئولوژیک میپرداخت. جهاد فکری او در آن دوران که افکار انحرافی در حال شیوع و گسترش بود بارزترین خصیصۀ شخصیتی او بشمار میآمد.
با آغاز جنگ تحمیلی فعالیتهای او بیشتر و مؤثرتر شد. در تمام صحنهها حضوری چشمگیر داشت و شبانه روز برای ساماندهی امور جنگ زدگان و پشتیبانی جبهه تلاش میکرد. او مثل شمعی عاشقانه میسوخت و به قلب دیگران گرما و روشنی میبخشید.
شهید کاویانی اگرچه کارهای مهمی را در پشت جبهه مدیریت و اجرا میکرد ولی هیچ چیز مثل حضور در جبههها نمیتوانست روح بیقرار او را آرام کند و لذا راهی خطوط نبرد شد و به سنگرسازان بی سنگر پیوست و در عملیات فتحالمبین شرکت کرد.
عملیات فتح المبین در تاریخ دفاع مقدس یکی از مهمترین و سرنوشتسازترین عملیاتها به حساب میآید. در این عملیات مناطق وسیعی از میهن اسلامی از چنگ متجاوزین بعثی بیرون آمد و دنیا برای اولین بار استعداد و قدرت نظامی ایران را در بهت و ناباوری به نظاره نشست. شاید اگر این عملیات صورت نگرفته بود اکثر کشورهای بیطرف هم که تا آن زمان به جمع حامیان صدام نپیوسته بودند برای سرنگونی نظام اسلامی وارد جنگ میشدند و رژیم جنایتکار عراق را با تجهیزات و نفرات پشتیبانی میکردند؛ اما عملیات پر افتخار فتح المبین محاسبات جهانخواران را به هم زد و همه را به تأمل و بازنگری در سیاستهای خود واداشت.
در این عملیات عظیم که امدادهای الهی در آن کاملاً مشهود بود سنگرسازان بی سنگر بزرگترین نقش حماسی خود را ایفا کردند و زمینه را برای نقش آفرینی نیروهای مسلح و مؤمن ایران فراهم نمودند. سنگرسازانی که برای دیگران سنگر و خاکریز می ساختند ولی خود، روی ماشینهای بزرگ راهسازی در معرض بمباران و تیر مستقیم تانکها و گلوله ها و ترکشهای بیشمار قرار میگرفتند و یکی از آن جهادگران حماسه ساز و پرافتخار شهید محمد جواد کاویانی بود که خاطرات رشادتها و مجاهدتهای او هرگز از ذهن همرزمانش پاک نخواهد شد. شهید کاویانی در همین عملیات در آغاز فروردین سال 61 به آرزوی نهائی خویش دست یافت و روح بیقرار و عاشورائی او در ساحل قرب حق و جوار مولایش اباعبدالله (ع) آرام گرفت و زیباترین نقش هنری خود را برصحیفۀ عالم وجود نگاشت.
شهید محمد جواد کاویانی و شهید ابوالفضل صادقی پسرخاله هستند و هردو در سن 22 سالگی به شهادت رسیدند.با آرزوی علو درجات برای تمام شهیدان ، بخصوص شهیدان گرانقدر و گمنام زرقان و این دو شهید عزیز.
والسلام - هدهد - قم - اردیبهشت 85
تفحصی در سیره زندگی هنرمند انقلاب و دفاع مقدس،جهادگر شهید ، سنگر ساز بیسنگر:
شهید محمد جواد کاویانی
شهید محمد جواد کاویانی / فرزند مرحوم حاج نعمت اله / محل تولد و سکونت: زرقان فارس / روز تولد: هشتم آبان 1338 / عملیات: فتح المبین / مکان شهادت: شوش، منطقه عملیاتی فتح المبین / روز شهادت: دوم فروردین 1361 / رشته های هنری: خطاطی، عکاسی، تئاتر و سرودسازی / رشته رزمی: چتربازی و عملیات ویژه هلی برد / مسئولیت در دفاع مقدس: سنگر ساز بی سنگر
بعد از پیروزی انقلاب، پسرخالهام جواد در ابتدای سال 58 به سربازی رفت و من در پایان همان سال. دو سال بعد، یعنی دراواخر اسفند سال 60 که سربازی من در جبهه گیلانغرب تمام شد و به زرقان برگشتم جواد با جهاد سازندگی به جبهه جنوب رفته بود و چند هفته بعد در عملیات فتحالمبین که در دوم فروردین 61 انجام شد به بزرگترین آرزوی زندگی اش که شهادت بود رسید. اگرچه ما در دوران سربازی مکاتبه های بسیار داشتیم و گاهگاهی در مرخصی ها یگدیگر را میدیدیم ولی بطور کلی در دوران بعد از انقلاب، کمتر با هم بودیم ولذا من اطلاعات چندانی از دوران حضور او در دفاع مقدس ندارم. آنچه در پی می آید گوشه ای از خاطرات ما در دوران انقلاب اسلامی است.
خطاطی، نگهبانی و حضور همه جانبه در انقلاب
شهید کاویانی یکی از انقلابیونی بود که نقش مهمی در امور فرهنگی و هنری دوران انقلاب داشت؛ او خطاط بود و خط بسیار زیبایی داشت. خیلی هم با نشاط و خوش ذوق و خوش سلیقه بود. همیشه طرحها و ایدههای بسیار زیبا و مهمی داشت و خودش اکثر آنها را اجرا میکرد. در انتخاب شعارها و پیامهای انقلابی (چه برای نوشتن روی پلاکارد و دیوارها و چه برای تکرار شدن در راهپیماییها) حساسیت و دقت نظر خاصی داشت. شهید کاویانی در کنار تمام برنامهریزیها و کارهایی که داشت به طور خستگی ناپذیری شعارها را روی پارچهها مینوشت. همیشه دهها پارچه و پلاکارد پشت دستش بود و بدون هیچ اکراه و اغماضی، کار نوشتن را با بهترین روش انجام میداد. شبهای انقلاب علاوه بر اینکه در نگهبانیها شرکت میکرد و سر پست خودش حاضر میشد، در مواقع استراحت هم یا شعار مینوشت و یا برای نگهبانها و گشتیها چای و امکانات میبرد و به آنها سرکشی میکرد. اگرچه بقیه بچهها هم از حجم کارش با خبر بودند و از او می خواستند که نگهبانی ندهد ولی هم به کار نگهبانی میرسید و هم یک تنه شعارها را می نوشت. مرکز شعار نویسی هم دو جا بود: یکی در مسجد جامع زرقان و دیگری در خانه خودشان؛ بنده هم به عنوان دستیار همیشه کمکش میکردم و امکانات اولیه را برایش فراهم مینمودم، البته گاهگاهی هم اذیتش میکردم و سر به سرش میگذاشتم. ایجاد نشاط در دیگران یکی از خصایص همیشگی او بود. در سختترین شرایط هم سعی داشت به دیگران روحیه بدهد. روی همین حساب، اکثر بچهها با او ارتباطی بسیار صمیمی داشتند، هنگام نوشتن پارچهها، کسانی که سر پست نبودند، معمولاً دورش جمع میشدند و هر کدام به فرا خور حال چیزی میگفتند و سر به سرش میگذاشتند که مثلاً فلان جا را اشتباه نوشتی و یا فلان کلمه چند نقطه کم دارد و شوخیهای دیگر. دم به دم هم برایش چای میریختند و بیسکویت و لقمه و میوه در دهانش میگذاشتند.
رانندگی
شهید کاویانی در رانندگی هم بسیار ماهر بود، مثل حالا نبود که همه راننده باشند. راننده کم داشتیم و او یکی از رانندهها بود. گواهینامهاش را در اولین روزهای سن قانونیاش گرفته بود و هر نوع رانندگی را انجام میداد، وانت، سواری ، موتور و حتی کامیون.
تحلیل اخبار و اوضاع سیاسی
شهید کاویانی همیشه اخبار انقلاب و کشور و دنیا را به دقت گوش میداد و رادیو همیشه در محل خطاطیاش روشن بود. به همین خاطر اطلاعات وسیع و عمیقی از اوضاع سیاسی جامعه و کشور و تحولات جهانی داشت و اکثراً آن اخبار را برای بچهها بازگو و تحلیل میکرد.
تحصیلات
شهید کاویانی تا کلاس سوم راهنمایی را در زرقان گذراند و از آن جا که یکی از ممتازهای مدرسه بود برای ادامه تحصیل به دبیرستان شاهپور شیراز رفت.
ما با هم همکلاس بودیم. اولین دوره نظام جدید (یعنی اولین سالی که دوره راهنمایی برگزار شد) در زمان ما بود. بعد از دوره راهنمایی گفتند که برای ادامه تحصیل در دبیرستان دو رشته وجود دارد : یکی نظری و دیگری جامع. زرقان رشته نظری داشت ولی رشته جامع نداشت و به همین خاطر چند نفری که امکانات مالی برای ادامه تحصیل داشتند به شیراز رفتند که شهید کاویانی هم از آن جمله بود ( و فکر می کنم تنها کسی بود که به شیراز رفت). سال دوم دبیرستان رشتههای نظری و جامع لغو شد و تبدیل به رشتههای ریاضی و فیزیک و علوم تجربی و علوم انسانی شد. رشته نظری زرقان (که یک کلاس بیشتر نبود) تبدیل به رشته ریاضی و فیزیک شد (که ما بودیم) و جواد در رشته علوم تجربی در شیراز ادامه تحصیل داد. در سال تحصیلی 57 و 58 همه ما سال آخر دبیرستان بودیم و چون مدرسهها تقریباً تعطیل یا نیمه تعطیل بودند، جواد درس را بخاطر شرکت در فعالیتهای انقلابی رها کرده بود و به زرقان برگشته بود.
تبیین فلسفه شهادت و لزوم مقاومت
در آن دوران که مدارس و دانشگاهها تعطیل بودند دیگر هیچکس به فکر درس و ادامه تحصیل نبود. هیچکس هم فکر نمیکرد که انقلاب چند ماه و یا چند سال طول میکشد، تنها فکری که ذهن همه را اشغال کرده بود ادامه مبارزه تا شهادت بود چون راهی را که انتخاب کرده بودیم جز به دستگیری و زندان و شکنجه و اعدام و یا شهادتهای خیابانی منتهی نمیشد.
در بین بچهها، کسی که همیشه روی موضوع شهادت، بحثهای تئوریک میکرد و به آن شدیداً علاقه داشت جواد بود. همه دوستان آخر کار او را پیش بینی میکردند و البته طبیعی بود که روح نا آرام و پر تلاش و با نشاط او جز به شهادت راضی نمیشود و جز به شهادت آرام نمیگیرد.
جواد در هر فرصتی به تبیین شهادت و آرمانهای امام و بزرگان صدر اسلام و تحلیل وقایع عاشورا و بعد از آن میپرداخت، گویا میدانست که فرصتش کم است. برای بیان اهدافش هم نیازی به تشکیل جلسه رسمی و گروهی نداشت. در هر موقعیتی و با هر تعدادی که در دسترسش بود بحث را به شهادت میکشاند و خودش و دیگران را برای شهادت احتمالی آماده میکرد. همیشه سعی داشت معرفت و ایمان بچهها نسبت به راهی که در پیش گرفتهاند عمیق کند. او حضور در تظاهراتهای شبانه و روزانه در شیراز و زرقان و نگهبانی دادن و انجام کارهای فرهنگی مثل دیوار نویسی و پارچه نویسی و سرود خوانی را به منزله ورود به لشکر امام حسین (ع) و امام زمان (عج) میدانست و هدفش از بیان فلسفه انقلاب و شهادت این بود که تمام دوستان قدر خودشان و قدر کارهایشان را بدانند و اگر مبارزه علیه رژیم طاغوت به طول انجامید خسته نشوند و میدان را خالی نکنند. در اصل هیچکس نمیدانست که این مبارزه چقدر طول خواهد کشید. هر روز کشت و کشتارها و دستگیریها و حکومت نظامیها و محدودیتها و سختگیریهای رژیم شاه علیه انقلابیون بیشتر میشد و طبیعی بود که بعضیها دچار دلسردی و خستگی شوند مخصوصاً وقتی که تبلیغات منفی به میان میآمد و بعضیها میگفتند : مگر با این کارها رژیم سرنگون میشود. مگر میشود ارتش شاه را که به سلاحهای آمریکایی و توپ و تانک و هواپیما مجهز است شکست داد؟ میگفتند: شما الکی خود را به کشتن میدهید و اسم این کار خودکشی است نه به شهادت رسیدن. این گونه حرفها در آن زمان زیاد بود و هدف جواد از برگزاری جلسات دائمی و غیر رسمی تبیین اهداف و جلوگیری از دلسردی احتمالی یاران بود. در کنار این آموزشها، او آموزشهای مقاومت در صورت دستگیر شدن را نیز گوشزد میکرد و یاد میداد که اگر بچهها دستگیر شدند چکار کنند و چه بگویند و چه نگویند.
انقلابی ماندن در حجم موانع و محدودیتها
در میان بچهها وضع جواد از همه بحرانیتر بود چون برادر بزرگش افسر ژاندارمری بود و همه ما به او احترام میگذاشتیم. چون واقعاً او را میشناختیم و میدانستیم که او بر عکس بسیاری از افسران رژیم سابق، افسری مؤمن و مقید به شرع و با محبت و مردمدار و میهن پرست و با اصل و نسب است. ولی در هر حال، او اگرچه قلباً با امام بود ولی ظاهراً افسر رژیم شاه بود و طبیعی بود که باید به وظایف اداری خود عمل کند. بارها خود من شاهد بودم که من و جواد را از شرکت در فعالیتهای انقلابی برحذر میداشت و نصیحتمان میکرد که دنبال کارهای انقلابی نباشیم ولی ما راهمان را انتخاب کرده بودیم، به ظاهر اطاعت میکردیم ولی عملاً گوش به فرمان امام بودیم.
در آن زمان اگرچه بحثهای سیاسی در همه خانواده ها وجود داشت و معمولاً اعضای خانواده تبدیل به دو گروه شده بودند ولی به دلائلی این وضعیت در خانواده جواد بسیار شدیدتر بود. یعنی موانعی که سر راه او بود و محدودیتهایی که او داشت بسیار بیشتر از موانع و محدودیتهای دیگران بود و انقلابی ماندن در چنان وضعیتی بسیار سخت تر و طاقت فرساتر و ارزشمندتر بود. بخاطر درک همین وضعیت بود که بچهها حضور جواد را در جمع خود ارج می نهادند و برای او احترامی خاص قائل بودند.
لازم به ذکر است که پسرخاله بزرگوارم، سرهنگ کاویانی، پس از انقلاب اسلامی بیش از بیست سال فرماندهی نیروهای انتظامی شهرهای مختلف از جمله بندرعباس، کازرون و مرودشت را به عهده داشت و در دوران دفاع مقدس نیز منشأ خدمات بسیاری در جبهههای غرب کشور بود و به عنوان یکی از سرداران برجسته نیروی انتظامی محبوبیت و مقبولیتی خاص در بین مردم و مسئولین نظام دارد.
عکسهای هنری
جواد به عکاسی هم علاقه زیادی داشت و از مناظر مختلف و بویژه صحنههای انقلاب عکسبرداری میکرد. یک دوربین یاشیکا پیشرفته داشت که تنظیماتش را فقط خودش بلد بود. برای گرفتن هر عکسی، دقیقاً فنون آن را رعایت میکرد و تمام معیارها را از قبیل میزان نور، سرعت دیافراگم، حساسیت فیلم، عمق میدان، فاصله دوربین تا سوژه و ... را بکار میبست.
او بر عکس ما که دوربینهای عادی داشتیم و بدون تنظیمات عکس میگرفتیم برای عکس گرفتن از هر سوژه و صحنهای مقدمات و چینش خاص آن را انجام میداد. بارها روش کار با دوربینش را به ما هم آموزش داده بود و جدولی درست کرده بود که از روی آن کار کنیم ولی هیچ گاه نتوانستیم به مهارت و دقت او برسیم. نکته جالب و خندهداری که همیشه در عکس گرفتنهایش رخ میداد این بود که ما به شوخی عکسهای هنری او را عکسهای خراب شده مینامیدیم و او کلی توضیح میداد تا ما دلیل هنری بودن آن عکسها را بفهمیم. وقتی هم که هرکدام از بچهها با دوربینهای خودشان عکسی را میگرفتند که واقعاً خراب بود به شوخی میگفتند که این عکس خیلی هنری شده و فقط جواد میتواند هنری بودن آن را درک کند.
سرود بع بع !!!
علاوه بر عکاسی و خطاطی جواد به شعر و ادبیات و سرود سازی و تئاتر هم علاقهای خاص داشت. البته او شاعر نبود ولی شعرهای خوب را یادداشت و تکرار میکرد و گاهی با آهنگ و سرود میخواند.
اکثر مواقع بچههای مسجد را برای خواندن سرودهای مذهبی و انقلابی آموزش میداد و ساعتها وقت روی این کار میگذاشت. انواع صداها را میشناخت و به زیر و بم کردن صداها، انواع شعرها، تک خوانی، جمع خوانی، لباس و ظاهر سرود خوانها و رعایت اندازه و قد و سن و سال آنها اهمیت زیادی میداد و بارها تک تک جملات سرودها را خودش میخواند تا بچهها عین او رعایت و تکرار کنند. در این موارد هم گاهگاهی صحنههای خندهداری پیش میآمد که باعث رفع خستگی گروه میشد. یکبار در یکی از شبهای انقلاب که داشت بچه ها را در حجره مسجد آموزش میداد (و بزرگترها اطراف آنها ایستاده و نشسته بودند) روی سرودی کار میکرد که کلمه اولش برادر بود، میگفت باید صدای ب را کمی بکشید و خودش آن را میکشید و تکرار میکرد بچهها هم که خسته شده بودند شروع کردند به صدای بععع بع بع در آوردن. بعضی از بزرگترها هم با تکرار صدای بععع بع آنها را همراهی میکردند و میخندیدند. نهایتاً آن سرود ساخته شد و سرود خوبی هم از آب در آمد که بچهها نامش را گذاشته بودند سرود بععع بع ...
آراستگی ظاهری و باطنی
در موقعیتهای بحرانی و بویژه در حال و هوای انقلاب معمولاً زندگی عادی و معمولی همه به هم میخورد و کسی دیگر به فکر رعایت ظواهر نیست، اما شهید کاویانی در این حال و هوا هم، همیشه ظاهری بسیار آراسته و مرتب داشت، لباسهای تمیز و شیک و اطو کشیده میپوشید، گاهگاهی از عینک دودی استفاده میکرد، شاید او در بین همسالان ما تنها کسی بود که در آن شرایط، هر روز کفش خود را واکس میزد، معمولاً در شبهای انقلاب که بچهها برای نگهبانی یا فعالیتهای دیگر در مسجد جمع میشدند، کفشهایشان را ناخودآگاه جلو در حجره مسجد انبار میکردند و کمتر کسی به نظم و ترتیب آنها اهمیت میداد، در این وضعیت، جواد بدون اینکه از دیگران کمک بخواهد یا به دیگران امر کند، شروع به چیدن کفشها در قفسه میکرد و بقیه به کمکش میآمدند. این آراستگی و نظم و ترتیب ظاهری در روح و باطن او هم جلوهگر بود. در شبهای سرد زمستان 57 یکی از کسانی که همیشه با چتر و کلاه و دستکش و شال گردن و اُورکت به میدان فهالیتهای انقلابی میآمد جواد بود و معمولاً هر شب در سرکشی به نگهبانها وسائلش را به آنها هدیه میداد و در حالیکه از سرما میلرزید به مسجد بر میگشت، البته نگهبانها هم عمدتاً وسائل او را بعد از نگهبانی به او بر میگرداندند و او دوباره آنها را به بعضی از نگهبانهای دیگر میداد. بعضی وقتها بچهها برای اینکه ایجاد نشاط و خنده کنند با کفش روی کفشهای واکس زده او میرفتند، جواد هم با لبخند و بدون عصبانیت، با دستمال کفشهایش را پاک میکرد و میپوشید.
ایفای نقش شهید در تئاتر سربداران
در سال انقلاب تئاتری در زرقان اجرا شد بنام «سربداران» که توسط هنرمند برجسته فارس و ایران جناب آقای رحیم هودی کارگردانی و در حسینیه محله میان چندین شب اجرا شد. این تئاتر که درباره حماسه نبرد سربداران خراسان با سپاه مغولها بود و به تکرار نبرد در عصر حاضر اشارت داشت تئاتری کاملاً حرفهای بود. آقای هودی که سالهای قبل از آن، معلم زرقان بود و به شهر ما علاقهای خاص داشت، اجرای این تئاتر را برای زرقان در نظر گرفته بود ولی هیچ کدام از بازیگران آن حرفهای نبودند، ایشان با تلاش و پشتکار و ارادهای طاقت فرسا گروهش را از بین بچههای مساجد زرقان جمع آوری کرد و آنها را آموزش داد و نهایتاً از حاصل کار هم خیلی راضی بود. این تئاتر در مرودشت هم توسط همین گروه در سالن تئاتر کارخانه قند اجرا شد ولی به زیبایی اجرای آن در زرقان نمیرسید. چون سالن تئاتر یکطرفه بود ولی در حسینه زرقان عین برنامه تعزیه خوانی بود که مردم دور آن مینشستند و بازیگران وسط صحنه به اجرای نمایش میپرداختند. درباره این تئاتر گفتنی زیاد است، غرض از بیان این مقدمه این بود که چهار تن از شهدای بزرگوار زرقان هم در این تئاتر حضور داشتند: شهید محمود بخشنده، شهید محمد علی گلمحمدی (جواد)، شهید ................. و شهید محمد جواد کاویانی که در این تئاتر نقش یک شهید را ایفا میکرد و شهید میشد. او با توجه به علاقه و ایمانی که به شهادت داشت چنان این نقش را زیبا و با حس و حال اجرا میکرد که انگار واقعاً شهید میشد و همه را به گریه وا میداشت. گویا کارگردان هم به فراست دریافته بود که شهادت در سرنوشت و چهره جواد موج میزند که او را به مشق شهادت واداشته بود.