خاطرات حاج منصور آشکار
به نام خدا
خدمت آقای منصور آشکار هستیم.
من از همان سال اول از طریق پایگاه شهید محمد جواد کاویانی مسجد ولی عصر به جبهه اعزام شدم و شهدائی مثل کربلائی تقی خدامی، اصغر کلان، ابوالفضل صادقی و تعدادی از عزیزان دیگر همراه بودم. ما بعد از دورۀ آموزشی در کازرون به جبهههای جنوب اعزام شدیم و اولین محل استقرار ما پادگان شهید بهشتی بود و بعد هم به خط مقدم جبهه در تنگ چزابه اعزام شدیم که حدودا منطقه صفر مرزی نام دارد.
بهمن سال 60 بود به خاطر 22 بهمن 57 اینها برنامه ریزی کرده بودند که حمله بزرگی به ایران طراحی کنند و در منطقه چزابه به قدری آتش ریختند که تا آخر جنگ مثال زدنی شده بود. در ارتفاعات تنگ چزابه درگیری بسیار شدید بود. قسمتی از تنگه افراد بسیجی بودند، قسمتی ارتشی بودند. متاسفانه بیسیم بچههای ارتشی به خاطر نیروهای ستون پنجم به دست عراقیها افتاده بود. با زبان فارسی مرتب تماس میگرفتند و میگفتند آرپیجی نزنید ما خودی هستیم. تعدادی از بچهها شهید شدند و ما یک سنگر کوچک پیدا کرده و جنازه هایشان را به آنجا انتقال دادیم . فردی به نام آقای پورنوری که اعلام کردند شهید شده ناگهان دیدم که بین جنازهها حرکت میکند که بعد فهمیدم با وجود تیر خوردن شهید نشده است. طرفهای غروب بود که اعلام کردند به خط دوم برگردید با وجود شیب تند و روانی ماسهها و همراه داشتن زخمیها با خودمان به عقب برگشتیم و نیروهای تازه نفس اصفهانی جایگزین ما شدند، کارمان به جایی رسید که حتی فشنگ کلاشینکف هم به اتمام رسیده بود.
زمانی که در تنگه مستقر بودیم هیچ ماشینی نمیتوانست در تنگه رفت و آمد کند. یادم میآید کربلائی تقی خدامی و سیدجلیل فتحعلیزاده با پای پیاده به قسمت گردان آمدند و مقداری فشنگ آوردند و بین بچهها پخش کردند و ما فقط موشک آرپیجی داشتیم که اعلام میکردند با وجود کمبودها کمتر از آنها استفاده کنید. در همان زمان بچهها گفتند رادیو بغداد اعلام کرده که عدهای از ایرانیها در تنگ چزابه کشته شدند و حتی اسم تعدادی از بچههای ما هم آوردند چون در زمان جابهجایی تعدادی از بچهها کارتهایشان از جیبشان افتاده بود و آنها کارتها را جمع کرده بودند اسم ها را اعلام کرده بودند که بچهها خیلی خندیدند.
در جبهه اکثر بچهها جوان و نوجوان بودند و اینها برای خط مقدم انتخاب میشدند خدا همه شهدا را رحمت کند. همه نوجوان و جوان بودند تعدادی کمی نیروهای پا به سن در جبهه داشتیم و اینها اکثرا به خط مقدم اعزام نمیشدند چون برای درگیری و موارد دیگر نیاز به نیروی جوان داشتند.
خدا رحمت کند شهید ابوالفضل صادقی، اگرچه در اوائل جنگ کم سن و سال بود اما از نظر عقلی خیلی با هوش و شوخ طبع بود. یادم است چون صورتش مو نداشت مداوم صورتش را روی ریش من میگذاشت و میگفت میخواهم مو در بیاورد بعد از مدتها که صورتش ریش درآورده بود هر وقت مرا میدید میگفت: اس منصور من این ریش را مدیون شما هستم.
در شهر سوسنگرد، چون اهالی آنجا را تخلیه کرده بودند برای استراحت یکی دو روزی به خانهها میرفتیم. بچهها خیلی مواظب وسایل مردم بودند که اموال مردم آسیب نبیند. یکی از سیاستهای عراق که خود عوامل صدام اعلام کرده بودند این بود که شیعههای عراق را به خط مقدم بیاورند تا با شیعههای ایرانی بجنگند و از جمعیت شیعه روز به روز کاسته شود آنها میخواستند به جنگ بین شیعه و سنی هم دامن بزنند.
سال 60 من در ستاد پشتیبانی تدارکات جنگ بودم. اکثر روزها با وانتی که از شرکتها میگرفتیم در منطقه زرقان کمکهای نقدی و غیر نقدی مردم را جمع میکردیم. در آن زمان روستاها نه برق نه جاده و نه امکانات دیگر داشتند و واقعا از نظر امکانات رفاهی در مضیقه بودند اما مردم از دادن طلا و از هرچه داشتند، کم و زیاد، دریغ نمیکردند. پیر زنی یک دانه تخم مرغ که خوراک همان روز خودش بود را هدیه کرد و با زبان محلی میگفت میخواهم در جبهه یک جایی اسم مرا نوشته باشند. پشتیبان جبهههای ایران همین افراد بودند و پشتیبان عراق کل جهان بود. صدام در جبهه توان مقاومت نداشت، شهرها را موشک باران میکرد تا مردم جبههها را حمایت نکنند باز هم جواب نگرفت شروع به بمباران شیمیایی کرد. خلاصه جنگ ما جنگ بین کفر و اسلام بود.
در جبهه، فرماندهان شبها پوتین بچهها را واکس میزدند. اوایل سال 65 یادم میآید کمکهای جمع شده سال 64 را آماده ارسال کرده بودیم حدودا 25 کامیون بین ستادها تقسیم کردیم، وقتی به کمکها نگاه میکردیم بهترین چیزها را هدیه کرده بودند. یک شب سر سفره خرما آوردیم در آن زمان پدر شهیدان حاج زمانی و مقدم همراه ما بودند، خدا را شاهد میگیرم همه هستههای خرما را خارج کرده بودند و جای آن مغز گردو گذاشته بودند.
سال 65 که دوباره به جبهه اعزام شدیم با بچههای پایگاه مقاومت شهید کاویانی مثل مرحوم عبدالواحد، شهید محمود رحیمی، مرحوم غلام (جلال) امینی و محمود افتخاری در جزیره مجنون با هم بودیم. مرکز گردان تا خطی که باید مستقر میشدیم طولانی و سخت بود، باید شب در تاریکی سوار قایق میشدیم و با پتوی خیس جلوی صدای قایق را میگرفتیم و هر 48 یا 72 ساعت پست عوض میکردیم خدا رحمت کند شهید محمود رحیمی با قد بلندی که داشت زمانی که دراز میکشید پاهایش به سقف سنگر میرسید و در روز هم نباید هیچ حرکتی میکردیم. شبها بیرون میآمدیم، اجازه شلیک هیچ فشنگی نداشتیم و عراقیها شب و روز آنجا را گلوله باران میکردند، شهید محمود رحیمی فرزند مرحوم آیتالله رحیمی امام جمعۀ فقید زرقان، در آنجا شهید شد. زمان خاکسپاری ایشان را فراموش نمیکنم.
سنگرهای ما تقریبا روی آب بود چون اطراف ما زیاد خمپاره میزدند غلام رحیمی شیرجه در آب زد و در حال شیرجه زدن اسلحه خودش را به آب انداخته بود و هرچه تلاش کرد نتوانست آن را پیدا کند.
روحش شاد شهید عبدالرضا رنجبر، زمانی هم که به مرخصی میآمد باز هم به کمک بچههای پایگاه میآمد و حاضر بود هر کاری در پایگاهها و سطح شهر انجام دهد.
قصه جنگ مثل سفره پهن شده بود، بعضیها خوب روزی گرفتند و شهید شدند، بعضیها ته سفره خوردند و مجروح و معلول شدند، بعضی هم ریزه غذاهایی که از لابه لای دست اینها ریخته شد استفاده کردند، بعضیها هم از کنار سفره گذشتند و بی تفاوت بودند.
سال 60 به جبهه رفتیم و برگشتیم، پایگاه مقاومت شهید کاویانی چند تا فرمانده عوض کرده بود و حدود 1 سال از تاسیس آن میگذشت، در آن زمان رئیس سپاه زرقان به من گفت : توان این را داری که پایگاه را فعال کنی؟ خلاصه قبول کردم. خیلی از کسانی که در آنجا فعالیت میکردند شهید شدند و حضور آنها پررنگ بود در اتاق پایگاه همه تنگاتنگ مینشستند و گاهی اوقات از نظر مکان واقعا مشکل داشتیم و خیلی به ما سخت میگذشت و بعد که قرار شد مسجد جامع پایگاه تاسیس کند تعداد زیادی از این اعضا به پایگاه والفجر پیوستند و جا دارد از افرادی که فعالیت داشتند یاد کنم: مرحومین علی شیعه، غلام امینی و حاج درویش نجف پور خیلی فعالیت چشمگیری داشتند. طوری که 20 نفر از جوانان زمان حال را جمع کنیم نمیتوانند کار یک نفر از آنها را انجام دهند. هر روز صبح در محرم و صفر زیارت عاشورا میخواندیم در آن زمان همه مردم حتی اگر در جبهه نبودند با کمکهای خود به رزمندگان کمک میکردند. در زمان حال هم اگر کسی به ایران چپ نگاه کند همین جوانها برای دفاع حاضر میشوند.
باید برای زنده نگه داشتن یاد شهدا کوچهها و خیابانها را به نام آنها نامگذاری کنند . مدتی پیش برای شهدای پایگاه مقاومت شهید کاویانی مراسم گرفتیم با وجود سرد بودن هوا مردم در حیاط نشسته بودند با خانواده شهدا هم مصاحبه کردند، خانوادههای شهدا خیلی خوشحال شدند ما باید به خانوادههای شهدا سرکشی کنیم و از انها روحیه بگیریم.