نمونه مصاحبه
هوالجمیل
نمونه مصاحبه با یکی از دوستان شهید:
امروز شنبه مورخه ..... ساعت 4 عصر طبق قرار قبلی با آقای .... در پارک ... قرار داشتم. از قبل موضوع و دلیل ملاقات را به او گفته بودم. سر قرار آمده بود. خودم را معرفی کردم و بعد از سلام و علیک و کمی خوش و بش دوباره هدفم را برایش توضیح دادم. هوا ابری و کمی سرد بود، از کوله پشتیام فلاسک چای را بیرون آوردم و دو تا چائی ریختم.... خوش برخورد و کنجکاو بود، تقریباً 50 ساله به نظر میرسید. میخواست بداند من برای کدام اداره یا نهاد کار میکنم، برایش توضیح دادم که......
با اجازهاش ضبط موبایلم را روشن کردم و بعد از معرفی خودم و زمان و مکان و علت مصاحبه، خواهش کردم که خودش را کاملاً معرفی کند و بگوید کی و چگونه با شهید ..... آشنا شده؟
بعد از معرفی خودش، گفت: در دبیرستان با هم آشنا شدیم. گفتم: کدام دبیرستان، کدام شهر؟ کدام خیابان؟ گفت: ...و...و...
گفتم: درسش چطور بود؟ گفت: خیلی زرنگ و درسخوان بود و.... و...... و ........ گفتم: شیطنت هم میکرد؟ با اکراه و لبخند گفت: بله ولی خیلی مؤدب بود. گفتم نمونهای از شیطنتهاش رو تعریف میکنی؟ گفت: یه روز......... ....... ....... گفتم: فعالیتهای ورزشی هم داشتید؟ گفت: تا بخواهی، دو تامون عضو تیم والیبال مدرسه بودیم، .... ولی به کوهنوردی علاقه خاصی داشت، اکثر صبحهای جمعه با او و چندتا از دوستان میرفتیم کوه. گفتم: کدام کوه؟ گفت: کوه فلان...... حالا هم گاهگاهی به یادش با دوستان به همان کوه میرویم. گفتم: کاشکه میشد یکبار من هم همراهتان میآمدم. گفت: چرا نشه؟ حتماً با دوستام هماهنگ میکنم بهت خبر میدم. گفتم: میشه اسم دوستاتونو بفرمائید؟ گفت: بله... فلانی و ... و .... گفتم: تلفنهاشون چطور: گفت: حتماً، گفتم: ولی من زنگ بهشون نمیزنم خودت زحمت هماهنگی رو بکش.
ساعت 5 مصاحبه تموم شد، چندتا عکس با هم گرفتیم و خداحافظی کرد. گفتم : راستی از دوران دبیرستان با شهید عکس داری؟ گفت: آره چندتا دارم، حتماً برایت میارم. دستش را دوباره به گرمی فشردم و خداحاافظی کردیم.
او رفت و من فلاسک و استکانها را جمع کردم، حس و حال خوبی داشتم. فکر کردم چقدر زندگیم تغییر کرده و چه ماجراهای جدیدی برایم اتفاق افتاده و چه دوستان جدیدی تاکنون پیدا کردهام و تا آخر این تفحص پیدا خواهم کرد ..... .... ..... خالصانه، از شهید تشکر کردم.
بازگشت به صفحه نخست