هاشم جمالی درباره شهید عبدالرضا رنجبر
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان
شهیدان را شهیدان می شناسند
درباره شهید رنجبر:
شهید عبدالرضا رنجبر یک سری ویژگیهای خاص داشت مثل تمام شهدا. به جرأت میتوان گفت تمام شهدا در خانواده خود بی همتا بودهاند. به جرأت میشود گفت که خوش اخلاقترینها بودهاند.
یکی از ویژگیهای این شهید خوش اخلاقی بود. در اوج ناراحتی و فشارهای روحی در هیچ شرایطی لبخند و تبسم از روی لبانش محو نمی شد. بسیار شوخ طبع و شاداب بود.
شهید رنجبر مثل تمام شهدا عاشق شهادت بود. به یاد دارم یک روز قبل از عملیات کربلای 5 زمانی که همه در پادگان جمع شده و سلاح را تحویل گرفته بودیم که عازم عملیات کربلای 5 شویم موقعی که همه آماده عملیات میشدند ایشان عاشقانه و با شور و شوق مشغول تمیز کردن اسلحه بود. من با ایشان بسیار دوست بودم و به ایشان گفتم آقا رضا خیلی داری بال بال میزنی و ایشان به من گفت که دعا کن که این بال بال زدنها به کهکشانها برسد و یقین دارم که ایشان مطمئن بود به شهادت می رسد.
......................................
یک شب قبل از عملیات در جایی نشسته بودیم،عبدالرضا زارع و غلامرضا زارع هم بودند من در جای خود دراز کشیده بودم و داشتم به آسمان نگاه میکردم ، شهید اصغر کلان هم آمد و در کنار ما نشست و به من گفت آقا هاشم تو فکری؟ گفتم: در این فکرم این جمعیتی که اینجا جمع شدهاند فردا شب بعد از عملیات کدام یک زنده و کدام به شهادت رسیدهاند. یکدفعه شهید اصغر کلان به عبدالرضا زارع و غلامرضا زارع اشاره کرد و گفت این دو، سپس به شهید عبدالرضا رنجبر اشاره کرد و گفت آقا رضا، بعد به شهید عبدالله مقدم اشاره کرد و گفت آقا عبدالله پس از آن، به شهید نتیجهبر اشاره کرد و گفت علیآقا خلاصه به هرکه اشاره کرد در همان عملیات شهید شد و من گفتم: اصغر آقا چرا از جوانها مایه میگذاری خودت چی و پاسخ داد: اگر خدا لیاقت دهد من هم شهید میشوم. خودش هم در آن عملیات شهید شد.
.......................................
شهید عبدالرضا رنجبر یک ویژگی دیگر هم داشت که کمتر کسی این ویژگی را داشت این شهید عجیب اهل گوش دادن اخبار بود. یک رادیو کوچک داشت یادم نمیرود صبح عملیات کربلای 5 موقعی که میخواستیم از آب رد شویم و به آن طرف برویم در خشایارهایی سوار شدیم و زدیم به آب رادیواش را در آورده بود و داشت رادیو گوش میکرد.
.......................................
صبح کربلای 5 وقتی داشتیم حرکت میکردیم که شاید نیم ساعت قبل از شهادت شهید عبدالرضا رنجبر بود ایشان آخرین نمازش را خواند. من خودم هم نماز صبح نخواندم و یادم رفت ولی کسی مثل غلامرضا زارع در حال راه رفتن نماز صبحش را خواند و شهید رنجبر، تا به پشت خاکریزها رفتیم در زمانی که وقت بود (2 یا 3 دقیقه) نمازش را خواند و بعد به ایشان گفتم: چه کار میکردی ایشان گفت : داشتم نماز می خواندم و در آن شرایط نمازش را خواند.
عاشق نماز و نماز شب بود. ایشان زیاد اهل شوخی بود و شاید کسی به باطن معنوی ایشان پی نمیبرد.
نماز شب خوان، اخلاق، شجاعت، عاشق شهادت بودن جزء ویژگیهای این شهید بود.
در جنگ زمانی که بچهها به جبهه میآمدند خبر از خیلی مکانها نداشتند و ما فقط محدوده اطراف خود را میدیدیم. منتظر پیامی از امام بودند. خیلی وقتها خبرهای دست اول را آقا رضا به همه میداد.
عملیات کربلای 4 یکی از عملیاتهایی بود که ما به آن اهدافی که میخواستیم نرسیدیم و شهیدها و اسیرهای زیادی دادیم. آقا رضا بعد از عملیات چندین شب که اُسرا در رادیو عراق صحبت میکردند قلم و کاغذ در دست داشت رادیو را گوش میداد که اگر بچههای گردان فجر را معرفی کرد یادداشت کندو خبر خوشحالی به بچههای همرزم بدهد که اسامی دو تن از بچههای فسا را که اسیر شده بودند ایشان مطلع شد و به بچهها خبر داد .
..........................................................
شب قبل از عملیات شب راز و نیاز و شب عشقبازی بچهها بود این وجه مشترک تمام عملیاتها بود. صحنهی شهادت آقا رضا را من ندیدم چون در کنار من نبود کمی جلوتر از ما بودند آقا رضا همراه حمید قائدشرف و عبدالله مقدم در موقعیت دیگری بودندکه بعد از عملیات شنیدیم که خمپاره کنار دست آقا رضا به زمین خورده بود. لحظهای که بچه ها درگیر شدند در موقعیتی که بعداً 10 تن از بچههای زرقان آنجا به شهادت رسیدند، زمانی که همه زمین گیر شدند اولین کسی که حرکت کرد که حلقه محاصره شکسته شود شهید اصغر کلان بود همزمان با بلند شدن اصغرآقا و شهید عباس حاج زمانی و بقیه بچهها، آقا رضا هم به سمت عراقیهایی که آنجا بودند حرکت کرد و عراقیهایی که آنجا مستقر بودند فرار کردند آقا رضا و بقیه بچهها عراقیها را تعقیب کردند که ما با آنها همراه نشدیم و درگیری در آنجا گسترده شده بود و ما متوجه نشده بودیم، غلامرضا زارع و علیرضا نتیجهبر هم آنجا شهید شدند. تقریبا هوا گرگ و میش بود و آقا رضا و 9 تن از بچههای دیگر با هم به شهادت رسیدند.
شهید رنجبر هر کاری که از دستش بر میآمد برای ما انجام میداد حتی لباسهایمان را میشست کفشها را واکس میزد و لباسها را اتو سنگری میکرد. اتو سنگری را من از آقا رضا یاد گرفتم ایشان آخر شب شلوار و لباس خود را یک نم آب میزد و به زیر تشک خواب خود میانداخت و صبح لباس و شلوار صاف صاف میشد.
آقا رضا یکی از بچههای با نظم ، منضبط ، متدین، باغیرت و شجاع بود.
شما متولد چه سالی هستید ؟
1352
فضای جبهه و جنگ به گونهای بود که کسی دلتنگ خانواده نمیشد دلتنگ امام میشدند، دلتنگ شهدا میشدند ولی نگران خانواده بودند.
خاطره :
بعد از کربلای 4 جلسه عزاداری بود یکی از رفقای جانبار ویلچری بچه کازرون به نام سید رحیم بازیار که در همانجا هم قطع نخاع شده بود ولی جبهه را رها نکرد و با ویلچر در جبهه مانده بود. در کربلای 4 یک سوم گردان شهید شدند فاجعهای بود یک روز مجلس ختمی گذاشتند و سید رحیم بازیار که صدای خوبی هم نداشت آمد مداحی کند فقط دوبیت شعر خواند فقط همین :
کاش ای گمشده یک روز منت می دیدم
کشته و مرده عزیزا بدنت می دیدم
سیلی از اشک به پای تو روان میکردم
و...
خیلی از بچهها با شنیدن همین دو بیت آنقدر گریه کردند که از هوش رفتند.
شهدایی داشتیم که اسم حسین که آورده می شد اشک از چشمانشان جاری میشد. شهید عبدالرضا رنجبر هم عشق عجیبی به حضرت زهرا داشت و همیشه ورد زبانش یا زهرا بود.