مادرم درباره جواد و ابوالفضل
مادرم درباره ابوالفضل و جواد
ما رفتیم خانۀ خدا داشتیم برمیگشتیم یک دسته گلی برای محمد جواد خریدم. شب خوابیده بودم. خواب دیدم محمد جواد آمد روی تخت من نشست مسلح بود وبا لباس سربازی. با هم تعریف کردیم. خیلی جالب بود. فردایش گفتم من خواب محمد جواد دیدم. شهیدها چقدر آگاه هستند. میدانست بیادش بودهام و برایش گل گرفتهام.
قبل از اینکه به جبهه برود وقتی میآمد خانهی ما غذایی درست میکردم محمد جواد میخورد و بسیار تشکر میکرد که من با خودم میگفتم آیا واقعا غذا به این خوشمزگی است؟
خدا طوری خلقش کرده بود که همه چیزش تمام بود. شهیدان گل سرسبد کشور بودند. اگر کوچکترین کاری برای اینها کنیم جواب بزرگی میبینیم.
درباره ابوالفضل یا محمد حسن:
به چه دلیل اسم ایشان را محمد حسن گذاشتید ؟
به خاطر اینکه بشود برادر محمد حسین.
به چه دلیل نام محمد حسین را برای من انتخاب کردید؟
عاشق این اسم بودم.
شما چند سال بچهدار نمیشدید چه اتفاقی افتاد که بچهدار شدید؟
ما به کربلا سفر کردیم و بعد از آمدن از کربلا صاحب فرزند شدیم.
از ویژگیهای ابوالفضل بگویید؟
از همان کودکی با معرفت بود. هنوز نمیتوانست الله اکبر بگوید ولی برای خودش وضو میگرفت. نه ابوالفضل تنها، تمام شهیدان خدا جور دیگر خلقشان کرده است.
در کجا تولد شد ؟
زرقان
در رابطه با کودکی، نوجوانی، مدرسه ایشان بگویید؟
همه چیزش تمام و کمال بود .
خوابش هم می بینید ؟
اوایلی که شهید شده بود زیاد خوابش را میدیدم ولی مدتی است که در خواب ندیدمش.
با خوشرویی میآمد و با من حرف میزد ......
در مورد مجروح شدن و مرخصی آمدنش بگویید؟
وقتی که سالم بود به مرخصی میآمد اما وقتی به مرخصی نمیآمد مطمئن بودم که مجروح شده یا شهید شده و یک 5 روزی یادم هست که مجروح شده بود و از او خبر نداشتم و نگران بودم و وقتی به مرخصی آمد با پای لنگ لنگان آمد.
درباره شبی که به شهادت رسیده بودند بگویید؟
تنها ابوالفضل شهید نشده بود بلکه تعدادی از دوستان همشهری او نیز با او به شهادت رسیده بودند. میلاد امام زمان بود ولی در حسینیه خبری از مراسم جشن نبود و فردای آن روز متوجه شهادت ایشان شدیم.
چند روز در حسینیه برای رزمندگان جبهه مشغول پخت نان بودیم که یک روز که از حسینیه خارج شدیم زنان اطراف حسینیه چشم دوخته بودند به ما و بعد از پرس و جو متوجه شدیم که جواد شهید شده است. (شهیدان محمد جواد کاویانی و محمد حسن صادقی (ابوالفضل) پسرخاله بودند.)
همان روز ابوالفضل به مرخصی آمده بود و همان روز تشییع جنازه محمد جواد بود.
ابوالفضل چند دفعه مجروح شد ودر بیمارستانهای چمران، مسلمین و ... بستری شده بود.
خاطرات از ابوالفضل و محمد جواد بسیاد زیاد است.
محمد جواد صبح آخرین روزی که می خواست برود قیافهاش جور دیگری بود هیچ گاه خود را مرتب نمیکرد ولی آن روز خود را مرتب کرد شلوارش را اتو زد و هرسه آنها با هم رفتند.
یک روز از من سوالی کرد و گفت اگر ما پنج برادر همگی شهید شویم شما چه میکنید؟ چند مرتبه این سوال را از من پرسید و من برای آخرین دفعه جواب دادم یاد حضرت زینب (س) میکنم و تا این پاسخ را شنید خوشحال شد.
در وصیت نامه خود درخواستی از خدا کرده بود که خدایا به مادرم صبر بده.
جریان این که میگفت 5 پسر داری و باید خُمسش را بدهی چه بود ؟
می گفت نمیشود که همه ما از جبهه برگردیم و باید یکی از ما شهید شود. اگر برای من اتفاقی افتاد (اسم شهید را روی خودش نمیگذاشت) همیشه برایم سوره واقعه بخوانید اگر یکی دیگر از ما شهید شدیم برایش سوره یاسین بخوانید.