حماسه حضور یعنی چه؟
هوالجمیل
حماسه حضور یعنی چه؟ چرا مهم است؟
ما در تفحص سیره شهدا باید حماسه حضور را روایت کنیم. حضور در کجا؟ در عرصه های خطر خیز و بی برگشت، حضور در موقعیتهائی که چیزی جز مرگ در پی نداشت، در انقلاب، حضور به معنای سینه سپر کردن جلو گلولههای دژخیمان شاه بود و در دفاع مقدس سد شدن در مقابل نیروهای متجاوز و اشغالگر.
این روحیه چگونه بوجود آمد؟ چرا بوجود آمد؟ چگونه تکثیر شد و در قلب تمام مردم نهادینه شد.
در انقلاب، کسی که به صحنه تظاهرات ها می آمد می دانست که ممکن است دستگیر و زندانی و شکنجه و تیرباران شود و یا در همان عرصه مورد اصابت گلوله های دشمن قرار گیرد.
در دفاع مقدس هم کسی که به جبهه می رفت می دانست که ممکن است به هر نحو شهید یا مجروح یا اسیر گردد. در هر حال حضور در این عرصه های بلاخیز به معنای وداع با زندگی بود. اصل دل کندن از زندگی حماسه بود چه به شهادت ختم شود و چه نشود. در اصل کسی تا به (معنای) شهادت نمی رسید نمی توانست وارد این عرصه ها بلاخیز و بی برگشت شود.
هیچکس نمی دانست که حتماً زنده و سالم و پیروز برمی گردد. حتی خیلی ها می رفتند برای برنگشتن.
به راستی این روحیه شهادت طلبی از کجا بوجود آمده بود؟ چگونه تفکر تمام مردم به این ایمان رسیده بود که خودشان را آگاهانه و خالصانه روبروی گلوله ها قرار دهند؟
در شهید مورد نظر شما، این روحیه چگونه و به چه علت بوجود آمده بود؟ از طریق شهید شدن دوستش؟ شرکت در مراسم عاشورائی؟ به ستوه آمدن از ظلم و بیعدالتی و تجاوزگری دشمنان؟ غیرت دینی و ملی؟ و یا .....؟
وظیفه ما به تصویر کشیدن حرکت یک قطره در مقیاس اقیانوس است. اگر داستان حضور یک شهید را بخواهیم در مقیاس گسترده روایت کنیم باید همزمان حماسه حضور میلیونها رزمنده را که قطره قطره از ولایت خود سرازیر میشوند و تبدیل به یک اقیانوس بیکرانه می شوند روایت نمائیم.
روایت حماسه حضور یعنی تفسیر وَ ما رَاَیتُ الا جمیلا.
بشر ذاتاً به دنبال دو چیز است: مدینه فاضله و لذت. اتوپیا یا مدینه فاضله آرمانشهریست ذهنی که فقط در فکر انسانها اتفاق میافتد و تاکنون هیچ نمود عینی نداشته، شهری خیالی که همه عاشق همند، همه فدائی همند، همه در نهایت فداکاری برای یکدیگرند و.. و... بهترین نوع این دو خواسته در انقلاب و دفاع مقدس متجلی شد.
درباره شهدا مینویسم چون از اینهمه زیبائی لذت میبرم، و ما رَاَیتُ الا جمیلا... لذت بردن من از تماشای آتش و سوختن پروانهها نیست، خودم عمریست دقیقاً میان آتشم و تمام سلولهایم شعلهورند....
آیا لذتی را که یک آتش نشان شجاع از خاموش کردن آتش یک خانه ی در حال سوختن و نجات دادن ساکنان آن می برد درک کرده اید؟ خانه ما هم در جنگ تحمیلی آتش گرفته بود و ما مجبور بودیم آن را خاموش کنیم درحالیکه لحظه به لحظه حجم آتش زیادتر میشد و دشمنان بر آن میدمیدند.
لذت من لذتی است از جنس به وحدت رسیدن مشتها و شکستن هیمنهی ابرقدرتهای پوشالی، لذتی از جنس تماشای نشستن هواپیمای حامل امام در فرودگاه قلب امت، که با هیچ کلمهای تبیین نمیشود، لذت قطره بودن و حل شدن در دریای انقلاب و تبدیل به دریا شدن، لذتی از جنس مقاومت و پایداری تا سرنگون شدن دو دیکتاتور خودکامه و خونخوار، لذتی از جنس حضور در قلمرو آفتاب، لذتی از جنس شنیدن سرود جمهوری اسلامی (سر زد از افق) و سرود (ای ایران ای مرز پر گهر) که برای من دو نیایش الهی محسوب میشوند، و لذتی از نوع تماشای اهتزاز پرچم زیبای جمهوری اسلامی در میادین ورزشی و علمی بینالمللی، لذتی از جنس ............. بقیه را شما بنویسید
بازگشت به صفحه نخست