فضائل الشهدا

قرارگاه سایبری سردار شهید ابوالفضل صادقی
لبیک یا حسین
فضائل الشهدا

هوالجمیل
دوستان سلام - خوش آمدید، و بعد: آنچه در این وبلاگ آمده و می‌آید تلاشی برای گردآوری خاطرات انقلاب و دفاع مقدس بویژه در شهر باستانی و مذهبی زرقان فارس است. در این راستا بارها فراخوان داده‌ایم و مراتب را از طریق نشریه محلی، پوستر و آگهی در مساجد، تریبون‌های مختلف در مجالس مذهبی، اردوهای آموزشی بسیجیان و ایثارگران، اینترنت، پیامک و تلفن و دعوتهای حضوری اعلام کرده‌ایم و از تمام مردم عزیز و ایثارگران گرانقدر زرقان خواسته‌ایم که هرگونه اطلاع و خاطره‌ای درباره شهدا و رزمندگان دفاع مقدس (ارتشی، سپاهی، جهادگر، بسیجی، و نیروهای تدارکاتی و تبلیغاتی پشت جبهه) دارند در اختیارمان بگذارند یا از طریق ایمیل hodhodzar@gmail.com و یا تلفن 09176112253 به ما اطلاع دهند تا ترتیب مصاحبه با آنها بدهیم. در همین رابطه تعدادی از عزیزان دعوت ما را اجابت کرده‌اند که مصاحبه‌های آنها را پس از پیاده سازی و نگارش و ویرایش در اینترنت گذاشته‌ایم. البته هنوز مصاحبه‌های زیادی در نوبتند که به یاری خداوند و استمداد از روح پر فتوح شهدا امیدواریم به نحو احسن و در اسرع وقت نسبت به آماده سازی آنها نیز اقدام کنیم. مجدداً از تمام عزیزان و همشهریان گرامی استدعا داریم برای ثبت خاطراتشان با ما تماس بگیرند تا هماهنگی‌های لازم برای مصاحبه با آنها به عمل آید.
از اینکه نظر شریفتان را از ما دریغ نمی کنید صمیمانه سپاسگزاریم.
والسلام
محمد حسین صادقی، زرقان فارس 00989176112253
Hodhodzar@gmail.com

طبقه بندی موضوعی
Monday, 23 Bahman 1396، 01:05 PM

خاطرات حاج علی همتی

خدمت حاج علی همتی هستیم . بفرمائید:

وقتی فهمیدم خرمشهر گرفته شده برای جبهه نام نویسی کردم ولی چون سن من پایین بود برای جبهه قبول نکردند. بعد از اصرارهای زیاد بالاخره قبول کردند و من را به پادگان آموزشی فرستادند. حدود یک ماه آنجا بودیم و بعد اعزام کردند به پمپ بنزین‌ها و بعد از حدود دو ماه سال 59 اعزام شدم. ابتدا به پادگان امام حسن تهران که اعزام بسیجی‌ها از آنجا صورت می‌گرفت و بعد از گرفتن اسلحه قسمت ما کردستان شد.

فرمانده عملیات‌های ما شهید همت بود که فرمانده سپاه پاوه بود. قبل از ما، عراق در آنجا سنگر زده بود. قرار شد آن منطقه را پاک سازی کنیم. 50 تا از استان فارس و 40 تا هم کردها بودند که یک نفر راهنما جلوی ما بود حدود 14-15 ساعت راه رفتیم حدود ساعت 5/4 صبح رسیدیم. یکی از بچه‌های کرد با صدای بلند گفت: عراقی‌ها، آنها متوجه شدند و درگیری شروع شد و با روشن شدن هوا کومله و دموکرات هم پشت سر ما آمدند چون هر دو طرف چپ و راست پرتگاه بود ما محاصره شدیم. ما تا ساعت 4 عصر محاصره بودیم که از پاوه نیروهای کمکی آمد و ما عقب نشینی کردیم. 3 نفر هم شهید شدند که جنازه آنها هنوز پیدا نشده. شهید کشاورز نی‌ریزی بود، شهید علی زارع هم کربالی بود. پاوه هم تازه توسط شهید چمران آزاد شده بود. در شهر پاوه باید گروهانی یا 10-15 نفری می‌رفتیم، چون نیروهای ضد انقلاب در آنجا بودند.

بعد از 4 ماه مرخصی آمدیم که به من گفتند پاسدار بشوید که آقای نجات پور لباسی از تدارک سپاه گرفتند و من پاسدار شدم. زمانی که وارد شدم اول سال 60 بود به تیپ امام سجاد و پادگان شهید دست‌بالا اعزام شدم و شهید اسلامی نسب مسئول پادگان بود. من مسئول جابه­جایی نیروها شدم.

یک روز گروهان را که رساندم در راه برگشت گرسنه و تشنه شدم. پشت تیوتا بودم که خمپاره 81 زدند 4 نفردر ماشین بودند که 2 نفر شهید و 2 نفر مجروح شدند من هم مجروح شدم ترکش به پهلوی من اصابت کرد. مدتی در بیمارستان بودم یک روز دیدم موهای من را می‌زنند گفتند می‌خواهیم برویم اتاق عمل گفتم 24 ساعت صبر کنید شاید لازم نباشد، صبر کردند و دیگر نیازی به عمل نشد. 7 روز غذا به من ندادند و من داد می‌زدم و می‌گفتم آقای دکتر من گرسنه‌ام.

سال62 دوباره برای اعزام به مرودشت رفتم. گفتند اعزام نمی­شوید من جلوی لاستیک‌های ماشین خوابیدم آقای مبرم فرمانده سپاه بود. دیگر مجبور به اعزام ما شدند و دوباره به پادگان شهید اسلامی‌نسب رفتم در آن زمان متأهل هم بودم در آنجا با دو شهید دیگر شهید باقری که کازرونی بود و شهید مقدسی که فیروزآبادی بودند آشنا شدم.

یک زمانی توی جبهه من به چادر شهید محمد رضا آل‌طاها و قاسم زمانی و عباس کرم‌پور رفته بودم یک دفعه دیدیم صدای انفجار می‌آید. بچه‌ها گفتند آخی مین سر کلاس علی غواص منفجر شد. همین طور که داشت بچه­های گردان  1042 را برای اعزام به عملیات با مین واقعی آموزش می‌داد به یک بسیجی مسن می‌گویند خنثی کن که پاهاش پشت سیم می‌رود و مین منفجر می‌شود 82 نفر بودند، 72 نفر زخمی شدند 10 نفر هم شهید شدند. نفر یازدهم از شهدا هم توی ماشین من زمانی که داشتم می‌بردم که به هلی‌کوپتر برسانم شهید شد و بالاخره 12 نفر شهید شدند. ما را هم در گردان‌های دیگر تقسیم کردند.

از ستون 5 دشمن اطلاع دارید. ما جابجایی نیرو داشتیم که از خواستن به جفیر بروند ستون پنجم هم توی همه ایستگاه‌های صلواتی حضور داشت و به این بچه­ها می‌گفتیم هر سوالی از شما کردند فکر کنید قرص نه خورده‌اید. یکی از موفقیت‌های بچه‌ها این بود که دهان بچه‌ها قرص بود. ما بچه‌ها را جابه‌جا کردیم با اینکه ستون پنجم دشمن خبر می‌داد به عراقی‌ها فردا صبح هواپیماها آن محل را بمب باران کردند اما به هیچ نیرویی ضربه نخورد فقط تدارکات ما دچار مشکل شد.

آخرین عملیاتی که من شرکت کردم عملیات بیت‌المقدس بود. قرار بود گردان ما وارد خط شلمچه شود و از هر جایی که خاکریز بریده می‌شود وارد منطقه عملیاتی شویم من پشت سر فرماندهی بودم ما هرچه می‌رفتیم خاکریز بریده نمی‌شد در همین زمان آقای خداترس ترکش خمپاره خورد. من دیدم دست روی شکمش گرفته و وای وای می‌کند ما توی میدان مین گم شده بودیم چون خاکریز را اشتباهی رفته بودیم. ناگهان من دویدم سمت فرمانده گفتم آن طرف خاکریز پر از عراقی است خلاصه یکی دیگر از بچه‌ها به نام علی زمانی هم ترکش خورد. بعد از تمام شدن عملیات 12 تا از بچه­ها پاهاشان تا ساق قطع شده بود. خلاصه ما سعادت نداشتیم. اما ترکش به کتفم اصابت کرد.  دوباره به زرقان برگشتیم جنگ که تمام شد من هم 6 ماه افسر سازمان ملل بودم.

گردان فجر مخصوص بچه‌های زرقان بود 12 روز قبل از عملیات کربلای 4 همگی حاضر بودند. شب عملیات مرتضی جاویدی گفت: اگر امکان دارد چون بچه‌های زرقان خسته هستند گروهان دیگری جلو برود، که رفتند و اکثر آنها دیگر برنگشتند. عملیات بعدی بچه‌ها مرخصی بودند همگی 10-15 روز مرخصی‌شان مانده بود که از لشکر زنگ زدند عملیات است و همگی با مینی بوس برگشتند که شهید عبدا... مقدم، علی نتیجه‌بر، غلامرضا زارعی، سعید زارعی و اصغر کلان شهید شدند. 

شهید سید عباس حسینی و محمد حسن زمانی لحظه شهادت کدام شهید بودید.

محمد حسن زمانی یادم هست زمانی صبح اول وقت بود آفتاب نزده بود، آقای زمانی 2 تا بشکه 20 لیتری برداشت که پر از آب کند و بیاورد، در همین حال که نمی‌دانم موقع رفتن یا برگشتن بود، دو خمپاره 60 کنارش اصابت کرد و بر اثر ترکش خمپاره شهید شد.

سید عباس هم در سنگر کمین شهید شد، برادرش سید حسین هم در کربلای 8 شهید شد.

از شهدای دیگر چطور مثلا عمویتان؟ شهید محمود همتی

عموی من موقع شهید شدن در گردان کمیل بود.

در مورد شهدای دیگر هر خاطره‌ای دارید چه از جبهه یا غیر جبهه؟

بهترین خاطره ای که همیشه یادم می‌ماند کارهای عباس حاج زمانی بود که در جبهه به هر طریق مواظب بچه‌ها بود اگر کسی از بچه‌های زرقون شهید می‌شد تا جنازه‌اش به عقب نمی‌آمد خودش هم عقب برنمی‌گشت. همه بچه‌های گردان از زحمات عباس خبر داشتند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ 96/11/23
هیئت خادم الشهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی