خاطرات حاج اسد الله خداترس
نام خدا
خاطرات حاج اسدا... خداترس
ابه نام خدا با یاد شهدا، ما از سال 57 که انقلاب پیروز شد سرباز شدیم آموزشی با بچههای زرقان به کرمان رفتیم و بعد از آن تقسیم شدیم که من با شهید رمضانپور به یگان هوابرد رفتیم. در آن زمان هنوز جنگ نبود اما کردستان درگیری بود. ما اعزام شدیم به کردستان که عملیات با دموکراتها بود.
بعد از مدتی که برای استراحت با 5 تا از بچههای شیراز به عقب برگشتیم جنگ ایران و عراق شروع شد و با شروع جنگ در اکثر عملیاتها شرکت کردیم. مثلا در عملیات بستان بود که یکی از بچه ها که زرقانی نبود شهید شد. بعد از پایان سربازی که حول و حوش 22 بهمن 61 بود. خلاصه وارد سپاه شدم. اولین عملیات که وارد جبهه شدم سال 61 همراه جواد گل محمدی و مهدی بخشنده و عباس شیعه بودیم که ما را پس از تعلیم به یگان توپخانه فرستادند. در حدود 2-3 ماه آنجا بودیم که برای مرخصی برگشتیم و دوباره سال 64 اعزام شدیم به لشکر 19 فجر و در آنجا مهندس رزمی بودم 2 سال طول کشید که بعد از یک مرخصی دوباره به گردان فجر رفتم که 7-8 ماهی آنجا بودم و در این منطقه زخمی شدم. همان موقع هم حجت رضایی شهید شد. بعد ما را برگرداندند عقب. گمان میکنم سال 66 عملیات بیت المقدس بود. دوباره رفتم که علی همتی هم آنجا بود برای عملیات رفته بودیم که متاسفانه در میدان گم شدیم. قرار بود بریم پشتیبانی گردانی که آنجا بود که بعد از تاخیر ما بیسیم زده بودند و عدهای دیگر رفته بودند و ما در آنجا زمینگیر شدیم. بعد از آزاد شدن از میدان مین در جائی نشستیم که فرمانده گردان گفت جلوتر بروید که نفهمیدم چطور شد که از همه طرف آتش میریختند که تعدادی از بچهها شهید شدند. من هم زخمی شدم به بیمارستان اهواز رفتم و بعد هم به زرقان برگشتم و تا مدتها هر روز آقای همتی برای عیادت میآمد تا اینکه جنگ تمام شد که من وارد 46 الهادی شدم و برای سازندگی بعد از جنگ به شلمچه رفتم، بعد از شلمچه به اندیمشک برای ساختن زیر سازی سد کرخه به آنجا رفتم تا اینکه تسویه گرفتم و برای استراحت برگشتم بعد از آن به جزیره ابوموسی برای سنگر سازی رفتم 2-3 سالی آنجا بودم تا اینکه بازنشسته شدم.