رضائی درباره شهیدان قاسمی، ایزدپور، خدامی، جمشیدی
حاج علی اکبر رضائی درباره شهیدان: ناصر قاسمی، محمد جعفر ایزد پور، حجت رضائی، کربلائی تقی خدامی و زینالعابدین جمشیدی
خاطراتی که با شهید ناصر قاسمی داشتیم زیاد است، معمولاً با هم تفریح میرفتیم، یک روز در یکی از قبرستانها نشسته بودیم، ایشان عنوان کرد: نظر شما در مورد بنی صدر چیه ؟ هر کس چیزی گفت. درگیری بین بنی صدر و شخصیتهای دیگر بود، من از او سئوال کردم تو دانشجو هستی نظرت چیه؟ گفت: من نظرم منفیست. گفتم چطور؟ گفت: که ما معیارمان امام و جمهوری اسلامیست و وقتی شخصیتی با این معیار نباشد نمیتواند معتبر باشد؟ بنی صدر در بین 80 درصد مردم هنوز شناخته نشده بود، ولی ایشان نظر منفی داشت گفت بنیصدر شخصیتی است که به درد جمهوری اسلامی نمیخورد.
خاطرهای دیگر: یک روز پیشنهاد دادند یک عده از این باغ دارها هستند، اینها از اول سال کار میکنند و سنگ جمع میکنند و زحمت میکشند آخر سال دست رنجشان را به کسی دیگر میدهند و بیایند به آنها پیشنهاد کنیم که ما به شما کمک میکنیم محصولاتتان را در میدان میفروشم پولش را هم به خودتان میدهیم ولی متاسفانه این کار انجام نشد.
شهید قاسمی اهل مسجد و نماز بود. نکته سنج بود، همیشه سئوالات بسیار مهمی مطرح میکرد. واقعا در دین فعال بود. مدتی به سپاه رفتند و از همان جا هم به جبهه اعزام شدند. ایشان با هوادارا منافقین و طرفداران انجمن حجتیه درگیر بود. در مورد مسائل اخلاقی شهید و در مورد خاطرات جنگ و مسائل عقیدتی و فعالیت اجتماعی: آن موقع دو گروه افراد بودند یک عدهای خارج از دین بودند یک عدهای هم دین دار بودند. با ایشان و چند نفر دیگه به ده میرفتیم. خیلی فعالیت میکرد و در ساخت مسجد کمک میکرد از بچههای جهاد بود از نظر اجتماعی به فکر مردم بیچاره بود خودش فردی از خانواده طبقه پایین بود، درد مردم محروم را خوب لمس میکرد.
شهید ایزد پور: از 15 خرداد ایشان در کارگاه لباس شویی در سر چهار راه زند کار میکرد. در روز 16 خرداد ایشان به عنوان یک مبارز جلوی جمعیت، مغازههای مشروب فروشی را خراب کردند، در شیراز یکی از این مشروب فروشیها همسایۀ مغازهای بود که شهید ایزدپور در آن کار میکرد. به همین خاطر او را شناسائی کرده بودند و ایشان را گرفتار کردند و یک مدتی در زندان بود، جلوی جمعیت حرکت میکرد و مردم هم پشت سر او حرکت میکردند، یکی دیگر از خصلتهای ایشان خیلی علاقه به مداحی داشت و سوادش هم خیلی زیاد نبود. بعد از شروع جنگ تحمیلی هم بارها به جبهه رفت و در آخر هم شهید شد. شهید ایزد پور مشهور به مومن بود، در شیراز این لقب را به او داده بودند ولی در زرقان به او شیخ میگفتند. ما شهدا را نشناختیم، چند تا از شهدایی که حق مطلب رادر موردشان هیچ وقت ادا نشده همین دو شهید بزرگوار و یکی هم شهید زین العابدین جمشیدی است.
در مورد شهید جمشیدی:
همیشه جبهه بود و بی نام ونشان بود... همه فعالیتها را انجام میداد ولی هیچ کس نفهمید که او اهل جبهه و جنگ است. در مردم خیلی خودش را ظاهر نمیکرد ولی مدام به جبهه میرفت تا به شهادت رسید.
دربارۀ شهید حجت رضایی:
ایشان از یک خانواده متدین بود و احساس تکلیف میکرد و کار و زندگیاش را ول کرد و به جبهه رفت و به شهادت رسید، گرچه از خویشاوندان نزدیک بنده است ولی من خاطره دقیقی از ایشان ندارم، ایشان پسر پسر عموی من است، فرد مظلوم و بی سر و صدایی بود.
در مورد کل تقی: یکی از خاطراتی که از ایشان دارم این است که هر وقت میگفتیم ازدواج کن میگفت شما دعا کن جنگ تمام شود، اگر زنده ماندم بعد از جنگ ازدواج میکنم.