حاج جواد رضازاده درباره شهید ناصر رضا زاده
حاج جواد رضازاده درباره شهید ناصر رضا زاده
روزهای تظاهرات هنوز در زرقان خبر چندانی نبود هر دو کنار پدر نشسته بودیم من میگفتم من شهید میشوم ناصر میگفت من شهید میشوم. یک شب عروسی یکی از اقوام بود ما عروسی نبودیم تظاهرات که شد ناصر در آرایشگاه بود، موقعی رسید که همۀ مردم در کوچه بغل شهرداری قدیم جمع شده بودند، سلام کرد.
زمانی که تیر اندازی کردند دستش را بالا کرد، موهایش را کوتاه کرده بود، مثل اینکه خودش آماده شده بود.
چند تا خواب هم دیده بود و برای مادرم تعریف کرده بود، مادرم خواب دیدم خانه قدیمی 140 متری داشتیم دو تا سید بزرگوار آمدند در حین که خواب میبیند یکی آن طرف تشک را گرفته و یکی طرف دیگرش را به او الهام میشود یکی از آنها امام حسین و دیگری ابوالفضل بودند و تک تک اسم بچهها را در خواب از او میپرسد و بعد از خواب بیدار میشود و شب بعد مادرم خواب میبیند بره سفیدی در خانه هست که به شکمش تیر خورده و از شکمش خون میآید مادرم میگوید وقتی که تیر خورده بود در کلیه سمت چپ و از کلیه سمت راست بیرون آمده بود وقتی که صحنه شهادت را به مادرم گفتم گفت خواب من بوده است.
روی پل 10-20 نفر ایستادند برادر ما هم ایستاده بود و شعار میداد، تیراندازی کردند، من فکر کردم هوایی است، همه متفرق شدند، من 40-50 متر رفتم و برگشتم و ناصر را با جیپ بردند. آن شب به هرکس میگفتیم بیا ما را به ژاندارمری ببر یک بهانهای میآورد تا 1 بعد از نصف شب، سید جلیل همین طور تلفن میزد به پلیس راه شیراز، به جاهای مختلفی زنگ زد موفق نشد بفهمد او را کجا بردند، بعد فهمیدیم او را به بیمارستان سعدی منتقل کردهاند، دکترش گفت من کاری را که باید انجام بدهم دادم دیگر هرچه خدا بخواهد، دو حالت پیش میآید اگر عمرش باقی باشد از ناف به پایین فلج میشود اگر هم که نه شهید میشود، کلیه سمت چپ از بین رفته بود و کلیه سمت راست تقریبا سالم بود، روز 2 آذر زخمی شد و 4 آذر به شهادت رسید. آن چند روزی هم که در بیمارستان بود هوش نداشت؟
آن موقع شایعاتی هم بود میگفتند آیت الله محلاتی میخواهد به تشییع جنازه بیاید خیلیها به تشییع جنازه آمدند میخواستند به هر طریقی جنازه را بگیرند، حکومت وقت هم نمیگذاشت. چند نفر رفتند، یکی از بچههای زرقان یک پیکان آورد، گفت جنازه را از بیمارستان بگیریم و برویم. جنازه را گرفتیم در حسینه حیدر او را شستیم و بعد دفن کردیم.
ازدواج نکرده بود؟ نه مدتی بود که میگفت دلم میخواهد ازدواج کنم.
خاطرهای دیگر: این اتفاق چند روز بعد از شهادت ناصر بود خالهای دارم که فوت کرده است وقتی یک لحظه ما از بیرون به خانه آمدیم فضا بوی گِل تربت گرفته بود، من دستمال کاغذی در جیبم بود خالهام گفت امام حسین الان به اینجا آمد من یک لحظه اشک از چشمانم سرازیر شد و بوی عطر تربت تا مدتها در دستمالم ماند.
آن شب به شهرداری حمله شد؟ آن شب جلوی شهرداری چون یک زمین خالی بود یک تعدادی آنجا نگهبانی میدادند یک تعدادی هم از شهرداری بالا رفته بودند ولی موفق نشدند در را باز کنند وقتی ژاندارمری که از دور میآمد نزدیک رسید مردم همه فرار کردند در کوچه بغل شهرداری تا موقعی که شلیک شد دیگر همه مردم متفرق شدند 3 تا زخمی کریمیان، قاسمیپور و اسلامی داشتیم.
امروز 21 فروردین سال 1388 ،31 سال از شهادت اولین شهید بزرگوار شهر شهید ناصر رضا زاده گذشته است.