آقایان صادقیان درباره شهید علی اکبر صادقیان
بنام خدا
ساعت 7:30 شب 8بهمن 1387 منزل حاج محمود صادقیان در مورد شهید علی اکبر صادقیان
حاج محمود صادقیان : عموی شهید
عرض کنم 15 خرداد در زرقان تعزیه خوانی بود. ما آنجا بودیم. یک مرتبه باخبر شدیم پسر برادرم علیاکبر از بین رفته. به شیراز رفتیم. پدرش میگفت: در خانه بودم که قاسم آمد و گفت علی تیر خورده است و او را به مسجد جمعه بردند. ما وقتی رسیدیم حاجی تازه آمده بود. بعد از مسجد جمعه یک جمعیتی بلند شده بود. چون آقای محلاتی و پسرش و آقای دستغیب به تهران بردند. 6 نفر تیر خورده بودند. یکی از آنها علی اکبر صادقیان بود. بعد علی اکبر را غسل دادیم و در شاهداعی الله دفنش کردیم و 6 روز همان جا برایش ختم گرفتند.
اسم پدرشان چه بود؟
حاج محمد علی صادقیان
در مورد خودتان بگویید و اینکه چند برادر دارید؟ سه تا برادر دارم و 5 تا خواهر، حاج محمد علی برادر بزرگ است و تا کلاس نهم خوانده است.
رژیم شاه چه واکنشی نشان داد؟
واکنش آنها این بود که تیر و گلوله میزدند. رژیم طاغوت آن روز نمیگذاشت کشتهها را خاک کنیم. بعد از دو روز علی اکبر را دفن کردیم.
قاسم صادقیان برادر شهید صادقیان: من شاهد شهید شدن برادرم در حادثۀ 15 خرداد بودم. در هفتم محرم بود که عمویم حاج عبدالرسول صادقیان در زرقان سفره داشت. همهی ما آنجا دعوت داشتیم. بعد از این همهی ما حرکت کردیم به شیراز. چون امتحان داشتیم. من و برادرم به شیراز رفتیم. صبح بود که برادرم رادیو را روشن کرد. صدای شلوغی میآمد. من میخواستم بروم امتحان بدهم. خداحافظی کردم و به خیابان رفتم. خیابان خیلی شلوغ بود همهی مغازهها بسته بودند و همهی جمعیت به طرف شاهچراغ میرفتند. ما هم همراهشان رفتیم تا به سر خیابان احمدی رسیدیم. برادرم در خانه بود. بعد ایشان راه افتاده بود و به دنبال من آمده بود. وقتی دیدم ماشینها را آتش میزنند من هم تختهای برداشتم که در داخل آن بیندازم یک دفعه دیدم کسی مچ دستم را گرفت. نگاه کردم دیدم برادرم است. گفت باک ماشین میترکد. یک دفعه گفتند: ریو مسلسلدار آمد. همه به کوچهی زرگرها رفتیم. آنجا من برادرم را گم کردم. در سرای پهلوی دیدم داشتند کارخانه پپسی کولا که مال بهائیها بود آتش میزدند. برادرم آنجا بود. یک دفعه او را پیدا کردم. ریوها آمدند و شروع به تیراندازی کردند. همه در کوچهای ریختند. جای من و برادرم نبود. من در کنار دری ایستاده بودم، یک تیر از کنار گوشم رد شد و به در خورد و یک تیر به قلب برادرم فرو رفت. بعد مردم برادرم را روی تختهای گذاشتند و حسین حسین میگفتند و به سمت شاهچراغ رفتند من بچه بودم ششم ابتدایی بودم. هر چقدر گفتم او را زمین بگذارید تا او را به بیمارستان ببرم حرف من را گوش نمیکردند. یک نفر به من گفت: برو دنبال پدرت. وقتی به خانه رسیدم پدرم گفت: چه اتفاقی افتاده؟ گفتم علی نزدیک بیتالعباس جلوی من تیر خورد. ریو در شاهچراغ تیر اندازی میکرد. در آن زمان پشت شاهچراغ حمامی بود. مردم از آن طرف به مسجد جمعه میرفتند. پدرم تا علیاکبر را میبیند بر سر خود میزند و بیهوش میشود. در آن زمان حکومت نظامی بود، سرهنگی بود که روبروی کوچهی ما بود، آدم بدی نبود تا پدرم را شناخت اجازه داد او را به بیمارستان ببریم. به بیمارستان رفتیم. گفتند 30 دقیقه زودتر رسیده بودید نجات پیدا میکرد. پدر ما جزو حزب برادران بود و با آقای سید نورالدین همیشه همراهی داشت. با هم به مشهد و مکه میرفتند. در ضمن ما شبهای جمعه در خانه جلساتی داشتیم که از یکی از آن جلسات من یادگاری دارم. یک نفر که الان رئیس قسمت بنیاد مستضعفین است هر شب جمعه بساط جلسه را درست میکرد. به من یک پرچم سبزی داد و گفت: بزن بالای در خانهتان. من یک صندوق زیر پایم گذاشتم و صندوق شکست و افتادم دستم برید.
پدر ما 15 سالش بود که از زرقان رفت و 70 سال به عنوان شخص متدین بازار وکیل بود و برادرم هم در دبیرستان حاج قوام درس میخواند. آن روز چند نفر شهید شدند؟ 5 یا 6 نفر شهید شدند. اینها در چه فاصلهای شهید شدند؟ فاصلهاش بین یک صبح تا ظهر بود. ولی اجازه خاک کردن نمیدادند. دو روز طول کشید تا آنها در قبرستان قدیم دفن کردند. زمان شهادت علیاکبر کی بود و برخورد رژیم شاه بعد از شهادت چگونه بود؟ 15 یا 16 خرداد 42 . برخورد رژیم همیشه تهدید کننده بود. البته اذیت و آزاری به آن صورت نداشتند. فقط میگفتند ختم و چهلم نگیرید.
چند تا خواهر و برادر هستید؟ 4 پسر و 4 دختر .
خاطرهای هم از پدرم:
چند سال پیش وقتی رو به قبله بود درِ گوشش گفتم پدر تو خادم امام حسین بودی (فقط گوشش میشنید) گفتم هرچه میتوانی به سینهات بزن. دستش خشک شده بود تا توانست به سینهاش زد و اشک هم از چشمانش سرازیر شد.
محمد صادق صادقیان هستم مرحوم شهید علی اکبر پسر عموی پدرم بود.
احساستان در مورد شهادت چیست؟
مردن برای همه هست ولی به کسی شهید میگویند که برای اعتقاداتش مبارزه میکند و شهدا یک فرقی با بقیه داشتند.